به سوی یار از ندارها سلام می‌‌رسد

خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌‌رسد

شدیم بی نصیب از نظارۀ رُخش، ولی

نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌‌رسد

به سوی یار از ندارها سلام می‌رسد

خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌رسد

شدیم بی نصیب از نظارۀ رخش ولی

نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌رسد

روزی که اهل‌بیت رسالت، به شام شد

یک‌باره صبحِ شام، مبدّل به شام شد

ز‌آن بوم شوم، از پی نظّاره مرد و زن

آن یک به برزن آمد و این یک به بام شد

در ورود شام با شمر لعین

این چنین گفت «امّ کلثوم» حزین:

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده‌پوشان حریم داوریم

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می‌آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می‌آمد

آه، یاران روزگارم شام شد

نوبت شرح ورود شام شد

شام شهر محنت و رنج و بلا

شام، یعنی سخت‌تر از کربلا

اولین روز از مه صفرُ

سر آقای ما به شام آمد

عید دشمن به جای نقل و نبات

سنگ‌ها روی پشت بام آمد

هول و هراس باز دوباره شروع شد

چشمان هیز و معجر پاره شروع شد

اینجا عجیب طبل و کف و سوت می‌زنند

بر آستین پاره نظاره شروع شد