- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۶۸۵۸
- شماره مطلب: ۹۳۳۰
-
چاپ
دومین مرتضی
ظرف خالی، دوباره پر شده است
آسمان از ستاره پر شده است
هر دو چشم ستاره بارانم
از شعف، از نظاره پر شده است
همۀ شهر گوششان امشب
از اذان مناره پر شده است
برگ برگ تمام دفترم از
غزل و چارپاره پر شده است
یادت افتادهام که این گونه
شعرم از استعاره پر شده است
نوبت شعرخوانی من شد
سالن جشنواره پر شده است
من به نامت شروع خواهم کرد
به مقامت خضوع خواهم کرد
به گدایی همین که چیره شدیم
به شب آسمان که خیره شدیم
ناگهان نوری از خدا آمد
ساکن گوشۀ جزیره شدیم
همه از دوری قمر بوده
اگر اینگونه تار و تیره شدیم
لطف زهرا به ما رسیده که ما
نوکر ساقی عشیره شدیم
نذر بی دستی اباالفضلش
بستۀ دست دستگیره شدیم
نفسی یا اگر حیاتی هست
از دم توست، التفاتی هست
آسمان زیر دست دستانت
ماه و خورشید، هردو مهمانت
نه فقط شیعه، ارمنی هم شد
شامل سفرههای احسانت
هرکسی میخورد گره کارش
به تو رو میزند، به قربانت
چقدر کشته مرده داری تو
آذریها چه قدر میخوانت
وقت رزمت پر از حماسه و شور
به به از این خروش و طوفانت
گیسویت را به روی شانه بریز
که شوم باز هم پریشانت
در امان نیست دشمنت هرگز
از رجزهای تیغ برّانت
عجبی نیست از دلاوریات
همۀ دشت گشته حیرانت
به مصاف تو هر که میآید
میزند جا، ز ترس پیکانت
پدر مشک، صاحب دریا
السلام علیک یا سقا
حس خوب پریدن پرها
آسمان همه کبوترها
اوج فهمیدن من و مایی
ای تو بالاتر از فراترها
ای قیامت، نمایی از قدّت
باعث رویش صنوبرها
حاجت پشت هر در بسته
ای کلید تمامی درها
گره کور مادرم با توست
ای مجیب تمام مضطرها
بانی سفرههای نان و پنیر
آش نذری دست مادرها
از تبار دلاوران عرب
از نژاد امیر خیبرها
پسر ذوالفقار صفین و
پدر رزم مالکْ اشترها
تیغ تو تا نیامده بخشید
خاتمه بر تمامی شرها
معنی لا فتایی، یا عباس
دومین مرتضایی یا عباس
جذبۀ دلبری تو غوغاست
فن عاشق کشی تو زیباست
نفسی هم قدم شدن با تو
آرزوی اهالی بالاست
رسم مردانگی تو مثل است
ادبت هم زبانزد دنیاست
مشک خالی تو جواب همه است
لب خشک تو حسرت دریاست
زهرهها را درید نعرۀ تو
رعد و برق نگات واویلاست
اذن میدان نداشتی ورنه
هنر تو حماسه در هیجاست
آه از آن زمان تلخی که
دید ارباب دور تو بلواست
بین یک مشت کوفی بی رحم
سر سردار لشگرش دعواست
خوش به حالت که لحظۀ آخر
سر تو روی دامن زهراست
آنکه میخواستی سرت آمد
فاطمه جای مادرت آمد
-
تو دوم نسخه شاه غدیری
دو چشمت چشمهآب حیات است
دو دستت سفرهدار کائنات است
اگرچه آسمان اینقدر بالاست
ولی باید بگویم خاک پات است
-
عشقمان بوده بمانیم فقط محضر عشق
دل ما خورده گره بر ورق دفتر عشق
درسها یاد گرفتیم از این منبر عشق
کسب تکلیف نمودیم اگر از در عشق
عشقمان بوده بمانیم فقط محضر عشق
-
روضۀ سقا
این جمعه هم گذشت، نشد تا ببینمت
دادم به دل امید که فردا ببینمت
میخوانم از دو دست ابوالفضل تا مگر
یک شب میان روضۀ سقا ببینمت
دومین مرتضی
ظرف خالی، دوباره پر شده است
آسمان از ستاره پر شده است
هر دو چشم ستاره بارانم
از شعف، از نظاره پر شده است
همۀ شهر گوششان امشب
از اذان مناره پر شده است
برگ برگ تمام دفترم از
غزل و چارپاره پر شده است
یادت افتادهام که این گونه
شعرم از استعاره پر شده است
نوبت شعرخوانی من شد
سالن جشنواره پر شده است
من به نامت شروع خواهم کرد
به مقامت خضوع خواهم کرد
به گدایی همین که چیره شدیم
به شب آسمان که خیره شدیم
ناگهان نوری از خدا آمد
ساکن گوشۀ جزیره شدیم
همه از دوری قمر بوده
اگر اینگونه تار و تیره شدیم
لطف زهرا به ما رسیده که ما
نوکر ساقی عشیره شدیم
نذر بی دستی اباالفضلش
بستۀ دست دستگیره شدیم
نفسی یا اگر حیاتی هست
از دم توست، التفاتی هست
آسمان زیر دست دستانت
ماه و خورشید، هردو مهمانت
نه فقط شیعه، ارمنی هم شد
شامل سفرههای احسانت
هرکسی میخورد گره کارش
به تو رو میزند، به قربانت
چقدر کشته مرده داری تو
آذریها چه قدر میخوانت
وقت رزمت پر از حماسه و شور
به به از این خروش و طوفانت
گیسویت را به روی شانه بریز
که شوم باز هم پریشانت
در امان نیست دشمنت هرگز
از رجزهای تیغ برّانت
عجبی نیست از دلاوریات
همۀ دشت گشته حیرانت
به مصاف تو هر که میآید
میزند جا، ز ترس پیکانت
پدر مشک، صاحب دریا
السلام علیک یا سقا
حس خوب پریدن پرها
آسمان همه کبوترها
اوج فهمیدن من و مایی
ای تو بالاتر از فراترها
ای قیامت، نمایی از قدّت
باعث رویش صنوبرها
حاجت پشت هر در بسته
ای کلید تمامی درها
گره کور مادرم با توست
ای مجیب تمام مضطرها
بانی سفرههای نان و پنیر
آش نذری دست مادرها
از تبار دلاوران عرب
از نژاد امیر خیبرها
پسر ذوالفقار صفین و
پدر رزم مالکْ اشترها
تیغ تو تا نیامده بخشید
خاتمه بر تمامی شرها
معنی لا فتایی، یا عباس
دومین مرتضایی یا عباس
جذبۀ دلبری تو غوغاست
فن عاشق کشی تو زیباست
نفسی هم قدم شدن با تو
آرزوی اهالی بالاست
رسم مردانگی تو مثل است
ادبت هم زبانزد دنیاست
مشک خالی تو جواب همه است
لب خشک تو حسرت دریاست
زهرهها را درید نعرۀ تو
رعد و برق نگات واویلاست
اذن میدان نداشتی ورنه
هنر تو حماسه در هیجاست
آه از آن زمان تلخی که
دید ارباب دور تو بلواست
بین یک مشت کوفی بی رحم
سر سردار لشگرش دعواست
خوش به حالت که لحظۀ آخر
سر تو روی دامن زهراست
آنکه میخواستی سرت آمد
فاطمه جای مادرت آمد