- تاریخ انتشار: ۱۳۹۸/۰۷/۲۵
- بازدید: ۶۰۷۱
- شماره مطلب: ۹۲۷۸
-
چاپ
مژدگانی بده عباس، که خواهر آمد
اربعین تو رسیده است و ز راه آمده است
خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است
زینب از وادی شام آمده، چشمت روشن
از کجا تا به کجا آمده؟ چشمت روشن
به لبش نالۀ محزون اخ العطشان است
روضهخوان حرم و آن بدن عریان است
مو پریشان شده و سینهزن و نالان است
به دلش سوز نهان، دیدۀ او گریان است
زینبی که سر بازار معطل شده است
خنده حرملهها بود که معضل شده است
ازدحام هلهلهها خندۀ مردم دیده
ناسزا در همۀ راه چقدر بشنیده
سایۀ بر سر خود را به روی نی دیده
در کنار سر نورانی تو میدیده
کوفه با خطبۀ خود، شام چه غوغا کرده
خواهرت در همه جا محشری برپا کرده
خطبهاش تیغ شد و یک تنه یک لشگر شد
گاه چون فاطمه و گاه خود حیدر شد
مژدگانی بده عباس، که خواهر آمد
خاطر آسوده که با چادر و معجر آمد
قافله همره خود مشک پرآب آورده
جرعه جرعه غم و اندوه رباب آورده
بسپارید که در علقمه هرگز نرود
وای اگر شکوۀ او پیش ابالفضل رود
آه بانو زچهرو قافلهات کم دارد؟
بعد از آن شام سیه، اشک دمادم دارد
نکند دختری که بود شبیه زهرا
جای مانده است در آن شام بلایا تنها
-
نشانۀ ظهور
از داغ حسین به جانم آه افتاده
کارم به در خانۀ ماه افتاده
حتما که نشانۀ ظهور مهدی است
این خیل عظیمی که به راه افتاده
-
هرکه دارد هوس کرببلا، بسم الله
عرفه آمده، از یار خبر نیست چرا؟
چقدر ناله زنم آه، کجایی آقا؟
رمضان که نشد و این عرفه هم نشد و
پس قرار من و تو کی و کجا؟ ای جانا
-
ذکر قنوت زینب کبری، ابالحسن
یا مظهرالعجائب دنیا ابالحسن
یا ایهالعزیز خدا، یا ابالحسن
وقتی غلام حلقه به گوش حسن شدم
بهتر بود صدات زنم با ابالحسن
مژدگانی بده عباس، که خواهر آمد
اربعین تو رسیده است و ز راه آمده است
خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است
زینب از وادی شام آمده، چشمت روشن
از کجا تا به کجا آمده؟ چشمت روشن
به لبش نالۀ محزون اخ العطشان است
روضهخوان حرم و آن بدن عریان است
مو پریشان شده و سینهزن و نالان است
به دلش سوز نهان، دیدۀ او گریان است
زینبی که سر بازار معطل شده است
خنده حرملهها بود که معضل شده است
ازدحام هلهلهها خندۀ مردم دیده
ناسزا در همۀ راه چقدر بشنیده
سایۀ بر سر خود را به روی نی دیده
در کنار سر نورانی تو میدیده
کوفه با خطبۀ خود، شام چه غوغا کرده
خواهرت در همه جا محشری برپا کرده
خطبهاش تیغ شد و یک تنه یک لشگر شد
گاه چون فاطمه و گاه خود حیدر شد
مژدگانی بده عباس، که خواهر آمد
خاطر آسوده که با چادر و معجر آمد
قافله همره خود مشک پرآب آورده
جرعه جرعه غم و اندوه رباب آورده
بسپارید که در علقمه هرگز نرود
وای اگر شکوۀ او پیش ابالفضل رود
آه بانو زچهرو قافلهات کم دارد؟
بعد از آن شام سیه، اشک دمادم دارد
نکند دختری که بود شبیه زهرا
جای مانده است در آن شام بلایا تنها