- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۴۶۲۰
- شماره مطلب: ۹۱۹۸
-
چاپ
دو شیر ژیان
خالی از عشق هرچه غیر از دوست
دست در دست مادر آمدهاند
این دو سرباز، این دو شیر ژیان
پا که هیچ است، با سر آمدهاند
بس که با اقتدار میآیند
مرگ زانو زده به محضرشان
پدر از تیرۀ بنیهاشم
دختر حیدر است مادرشان
جان به کف آمدند و از آقا
اذن میدان جنگ میخواهند
مرگ زیباتر از شهادت نیست
هر دو مرگی قشنگ میخواهند
هر دوتا قول دادهاند به هم
دیگری تیغ ناگهان نخورد
عهد بستند هرچه هم شد آب
در دل هر دوتا تکان نخورد
زینب از دور صحنه را میدید
شاد از اینکه سپاه او دو تن است
یکی از این دو تا شبیه حسین
دیگری هم مشابه حسن است
اندک اندک هوا غبار گرفت
کم کم آن روی سکه رو میشد
ورق قصه داشت بر میگشت
شرح این داغ مو به مو میشد
دست در دست هم رجز خواندند
در دفاع از حرم قسم خوردند
آتش کینهها زبانه کشید
تا که نام علی به لب بردند
هر دو تا بچه آهوی معصوم
طعمۀ چنگهای تیر شدند
بین دستان عدهای دل سنگ
در دل سنگها اسیر شدند
تا که این دو به خاک افتادند
ناگهان دشت از صدا افتاد
سرشان را زدند بر نیزه
جسمشان زیر دست و پا افتاد
رفت آقا و یک تنه از دشت
هر دوتا را به خیمهها آورد
وای از آن لحظهای که از خیمه
یک نفر رفت و یک عبا آورد
-
عشق کربلا
در سینهام شرارۀ غم موج میزند
وقتی دلم به سمت حرم موج میزند
وقت نماز جای دعای قنوت هم
فکر حرم فقط به سرم موج میزند
-
از مدینه تا کربلا
ناگهان سجّاده را از زیر پایش میکشند
مثل حیدر در میان کوچههایش میکشند
نامسلمانها به فکر سنّ و سالش نیستند
پابرهنه، بی عمامه، بی عبایش میکشند
-
شوق زیارت تو
در سینهام شرارۀ غم موج میزند
وقتی دلم به سمت حرم موج میزند
وقت نماز جای دعای قنوت هم
فکر حرم فقط به سرم موج میزند
دو شیر ژیان
خالی از عشق هرچه غیر از دوست
دست در دست مادر آمدهاند
این دو سرباز، این دو شیر ژیان
پا که هیچ است، با سر آمدهاند
بس که با اقتدار میآیند
مرگ زانو زده به محضرشان
پدر از تیرۀ بنیهاشم
دختر حیدر است مادرشان
جان به کف آمدند و از آقا
اذن میدان جنگ میخواهند
مرگ زیباتر از شهادت نیست
هر دو مرگی قشنگ میخواهند
هر دوتا قول دادهاند به هم
دیگری تیغ ناگهان نخورد
عهد بستند هرچه هم شد آب
در دل هر دوتا تکان نخورد
زینب از دور صحنه را میدید
شاد از اینکه سپاه او دو تن است
یکی از این دو تا شبیه حسین
دیگری هم مشابه حسن است
اندک اندک هوا غبار گرفت
کم کم آن روی سکه رو میشد
ورق قصه داشت بر میگشت
شرح این داغ مو به مو میشد
دست در دست هم رجز خواندند
در دفاع از حرم قسم خوردند
آتش کینهها زبانه کشید
تا که نام علی به لب بردند
هر دو تا بچه آهوی معصوم
طعمۀ چنگهای تیر شدند
بین دستان عدهای دل سنگ
در دل سنگها اسیر شدند
تا که این دو به خاک افتادند
ناگهان دشت از صدا افتاد
سرشان را زدند بر نیزه
جسمشان زیر دست و پا افتاد
رفت آقا و یک تنه از دشت
هر دوتا را به خیمهها آورد
وای از آن لحظهای که از خیمه
یک نفر رفت و یک عبا آورد