مشخصات شعر

این درد از مدینه مرا برد کربلا

آنقدر خسته‌ام، قدمم پا نمی‌دهد

گاهی مسیر از من عابر کلافه است

وقتی پیاده راهی این جاده می‌‌شوم

حتی برای من چمدان هم اضافه است

سنگینی سفر به بلندای جاده‌هاست

 

امّا سفر به سادگی یک اشاره است

کافی است رو به قبله سرت را تکان دهی

بال خیال وا کنی و نیمه‌‌های شب

پشت دری که بسته خودت را نشان دهی

اصلاً به شرطۀ دم در اعتنا نکن!

 

حس می‌‌کنم که پنجرۀ رو به روی من

دارد به عمق خاطره‌ها باز می‌‌شود

بی آنکه شرطه ترس به جانم بیاورد

تاریخ عقده‌‌های من آغاز می‌‌شود

من، جایی‌ام که زهر، دل کوزه را شکست

 

آنجایی‌ام که مادر این چفیه سرخ‌ها

با شرطه‌‌های فتنه‌گر و ظالم آمده است

با اینکه نقطه نقطه بدن تیرخورده، باز

تابوت روی دوش بنی هاشم آمده است

دارم برای قبر حسن شمع می‌‌برم!

 

این درد از مدینه مرا برد کربلا

از کربلا کنار امامی مرا به شام

پر می‌‌کشم به بوی سم از شام تا بقیع

جایی که دیر می‌‌رسم و زهر را امام

از این بلا پناه به سجّاده می‌‌برم

 

اینجا کمی به حال خودم فکر می‌‌کنم

جایی که فتنه دست فشرده است در گلوم

راه نجات از خفگی شیعه بودن است

رو می‌‌کنم به مدرسۀ باقرالعلوم

آب و هوا عوض نکنم دیر می‌‌شود!

 

شب مانده است و هرچه که هی سعی می‌‌کنم

از لابلای پنجره‌ها تو نمی‌روم

هر قدر هم که راه مرا سد کنند، باز

تا صبح می‌‌نشینم و از رو نمی‌روم

حتی شده تمام تنم شمع می‌‌شود!

 

می‌گریم و به کوچه می‌آیم، هنوز هم

این کوچه جای آمد و رفت و شتاب‌هاست

تاریخ از زمان علی باز مانده است

ما دست بسته‌ایم اگر، از طناب‌هاست!

لعنت به شرطه‌ای که سبب ساز فتنه شد

 

این بار هم به آخر تشییع می‌‌رسم

تابوت روی شانۀ اهل تشیع است

شاید به یاد مادر بی قبر این امام

این گوشه از بقیع چنین کم توقع است

بی گنبد و رواق، حرم دیدنی‌تر است

 

این درد از مدینه مرا برد کربلا

آنقدر خسته‌ام، قدمم پا نمی‌دهد

گاهی مسیر از من عابر کلافه است

وقتی پیاده راهی این جاده می‌‌شوم

حتی برای من چمدان هم اضافه است

سنگینی سفر به بلندای جاده‌هاست

 

امّا سفر به سادگی یک اشاره است

کافی است رو به قبله سرت را تکان دهی

بال خیال وا کنی و نیمه‌‌های شب

پشت دری که بسته خودت را نشان دهی

اصلاً به شرطۀ دم در اعتنا نکن!

 

حس می‌‌کنم که پنجرۀ رو به روی من

دارد به عمق خاطره‌ها باز می‌‌شود

بی آنکه شرطه ترس به جانم بیاورد

تاریخ عقده‌‌های من آغاز می‌‌شود

من، جایی‌ام که زهر، دل کوزه را شکست

 

آنجایی‌ام که مادر این چفیه سرخ‌ها

با شرطه‌‌های فتنه‌گر و ظالم آمده است

با اینکه نقطه نقطه بدن تیرخورده، باز

تابوت روی دوش بنی هاشم آمده است

دارم برای قبر حسن شمع می‌‌برم!

 

این درد از مدینه مرا برد کربلا

از کربلا کنار امامی مرا به شام

پر می‌‌کشم به بوی سم از شام تا بقیع

جایی که دیر می‌‌رسم و زهر را امام

از این بلا پناه به سجّاده می‌‌برم

 

اینجا کمی به حال خودم فکر می‌‌کنم

جایی که فتنه دست فشرده است در گلوم

راه نجات از خفگی شیعه بودن است

رو می‌‌کنم به مدرسۀ باقرالعلوم

آب و هوا عوض نکنم دیر می‌‌شود!

 

شب مانده است و هرچه که هی سعی می‌‌کنم

از لابلای پنجره‌ها تو نمی‌روم

هر قدر هم که راه مرا سد کنند، باز

تا صبح می‌‌نشینم و از رو نمی‌روم

حتی شده تمام تنم شمع می‌‌شود!

 

می‌گریم و به کوچه می‌آیم، هنوز هم

این کوچه جای آمد و رفت و شتاب‌هاست

تاریخ از زمان علی باز مانده است

ما دست بسته‌ایم اگر، از طناب‌هاست!

لعنت به شرطه‌ای که سبب ساز فتنه شد

 

این بار هم به آخر تشییع می‌‌رسم

تابوت روی شانۀ اهل تشیع است

شاید به یاد مادر بی قبر این امام

این گوشه از بقیع چنین کم توقع است

بی گنبد و رواق، حرم دیدنی‌تر است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×