- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۱۸۶۸
- شماره مطلب: ۸۲۴۱
-
چاپ
مرهم دختر
آتش کسی به بال کبوتر نمیزند
مردی تشر به کودک مضطر نمیزند
سیلی کسی به صورت دختر نمیزند
گمگشته را که خصم مکرر نمیزند
ترساندن یتیم، دل شب عجیب نیست
گریاندن غریب، مرتّب عجیب نیست
گیسو کشیده را که به گیسو نمیکشند
قد خمیده را که به هر سو نمیکشند
طفل یتیم را به سر مو نمیکشند
دخت سه ساله را که به زانو نمیکشند
حقّش نبود خنده به چشم ترش دهند
گریان به دست عاطفۀ مادرش دهند
از پا فتاده را به تهاجم نمیزنند
لکنتگرفته به تبسّم نمیزنند
جا مانده را به جای ترحم نمیزنند
تنها به جرم یک دو تکلّم نمیزنند
با گریه گفت: شیخ! یتیمم مرا نزن
من خود میآیم از پی تو، بیهوا نزن
با گوشواره بچّه کشیدن شجاعت است؟
یا بر یتیم نعرهکشیدن شجاعت است؟
او را شبیه برده کشیدن شجاعت است؟
یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است؟
شکر خدا که عمه به این درد سر نخورد
از قافله نماند و به رویش تشر نخورد
یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز
بابای خویش را طلبیده به رمز و راز
نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز
میخواند گه به قدّ خمیده کمی نماز
گفت ای پدر ببین به رخ نیلیام زدند
گوشم نمیشنید ز بس سیلیام زدند
حیرتزده مقابل بابا نشست و دید
شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید
تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید
دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید
این سر دگر برای پدر سر نمیشود
رأس بریده مرهم دختر نمیشود
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
مرهم دختر
آتش کسی به بال کبوتر نمیزند
مردی تشر به کودک مضطر نمیزند
سیلی کسی به صورت دختر نمیزند
گمگشته را که خصم مکرر نمیزند
ترساندن یتیم، دل شب عجیب نیست
گریاندن غریب، مرتّب عجیب نیست
گیسو کشیده را که به گیسو نمیکشند
قد خمیده را که به هر سو نمیکشند
طفل یتیم را به سر مو نمیکشند
دخت سه ساله را که به زانو نمیکشند
حقّش نبود خنده به چشم ترش دهند
گریان به دست عاطفۀ مادرش دهند
از پا فتاده را به تهاجم نمیزنند
لکنتگرفته به تبسّم نمیزنند
جا مانده را به جای ترحم نمیزنند
تنها به جرم یک دو تکلّم نمیزنند
با گریه گفت: شیخ! یتیمم مرا نزن
من خود میآیم از پی تو، بیهوا نزن
با گوشواره بچّه کشیدن شجاعت است؟
یا بر یتیم نعرهکشیدن شجاعت است؟
او را شبیه برده کشیدن شجاعت است؟
یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است؟
شکر خدا که عمه به این درد سر نخورد
از قافله نماند و به رویش تشر نخورد
یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز
بابای خویش را طلبیده به رمز و راز
نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز
میخواند گه به قدّ خمیده کمی نماز
گفت ای پدر ببین به رخ نیلیام زدند
گوشم نمیشنید ز بس سیلیام زدند
حیرتزده مقابل بابا نشست و دید
شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید
تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید
دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید
این سر دگر برای پدر سر نمیشود
رأس بریده مرهم دختر نمیشود