- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۶۸۱۸
- شماره مطلب: ۷۷۵۶
-
چاپ
بوسه از تربت حسین گرفت
نیمه شب بود و عاشقی بیدار
مست حق بود و راحت از اغیار
نیمه شب بود و وقت راز و نیاز
بین سجاده بود، بین نماز
با تأسی به مادرش زهرا
دست خود برده بود سوی خدا
داشت همسایه را دعا میکرد
گرهها را دوباره وا میکرد
ذکر ارباب عالمین گرفت
بوسه از تربت حسین گرفت
ناگهان صحبت از تهاجم شد
خلوتش بین نعرهها گم شد
داد و فریاد، بی دلیل زدند
شعله بر خانۀ خلیل زدند
حرمت این حرم شکسته شد و
دست او بین خانه بسته شد و
پا شد از جای خود ولی افتاد
یاد مظلومی علی افتاد
از غریب مدینه دم میزد
وسط شعلهها قدم میزد
خاک و خاکستر از عباش تکاند
اشک بر مادرش دوباره فشاند
حرف داغ گران زهرا بود
میخ در روضهخوان زهرا بود
پیرمردی وحید را بردند
آن محاسن سپید را بردند
باز هم روضهها به کوچه کشید
آه، آقای ما بگو چه کشید؟
پیر را طاقت دویدن نیست
میرود، حاجت کشیدن نیست
فلک از غصه شرمگین شده بود
شیخ ما نقش بر زمین شده بود
پیکرش را چقدر آزردند
تا که شیخ الائمه را بردند
خوب شد بر سرش جدال نشد
غارت پیکرش حلال نشد
تشنگی تاب و قدرتش نگرفت
تیر و نیزه به قامتش نگرفت
رخش از خون تازه رنگ نشد
صورتش آشنا به سنگ نشد
خوب شد قاتلی سویش نرسید
پنجهای بین گیسویش نرسید
خواهری با شکستنش نشکست
بر روی سینهاش کسی ننشست
-
مور و سلیمان
وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد
باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد
صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم
از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد
-
زینت دوش تو حسین و حسن
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقار برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
یا محمد، که هر دو زیبنده است
-
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرق شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
-
کرب و بلاییام کن
بر نفس خود دچارم، یابن الحسن اغثنی
عبدی خرابکارم، یابن الحسن اغثنی
در غفلت از قیامت، با شعلۀ جهالت
آتش گرفته بارم، یابن الحسن اغثنی
بوسه از تربت حسین گرفت
نیمه شب بود و عاشقی بیدار
مست حق بود و راحت از اغیار
نیمه شب بود و وقت راز و نیاز
بین سجاده بود، بین نماز
با تأسی به مادرش زهرا
دست خود برده بود سوی خدا
داشت همسایه را دعا میکرد
گرهها را دوباره وا میکرد
ذکر ارباب عالمین گرفت
بوسه از تربت حسین گرفت
ناگهان صحبت از تهاجم شد
خلوتش بین نعرهها گم شد
داد و فریاد، بی دلیل زدند
شعله بر خانۀ خلیل زدند
حرمت این حرم شکسته شد و
دست او بین خانه بسته شد و
پا شد از جای خود ولی افتاد
یاد مظلومی علی افتاد
از غریب مدینه دم میزد
وسط شعلهها قدم میزد
خاک و خاکستر از عباش تکاند
اشک بر مادرش دوباره فشاند
حرف داغ گران زهرا بود
میخ در روضهخوان زهرا بود
پیرمردی وحید را بردند
آن محاسن سپید را بردند
باز هم روضهها به کوچه کشید
آه، آقای ما بگو چه کشید؟
پیر را طاقت دویدن نیست
میرود، حاجت کشیدن نیست
فلک از غصه شرمگین شده بود
شیخ ما نقش بر زمین شده بود
پیکرش را چقدر آزردند
تا که شیخ الائمه را بردند
خوب شد بر سرش جدال نشد
غارت پیکرش حلال نشد
تشنگی تاب و قدرتش نگرفت
تیر و نیزه به قامتش نگرفت
رخش از خون تازه رنگ نشد
صورتش آشنا به سنگ نشد
خوب شد قاتلی سویش نرسید
پنجهای بین گیسویش نرسید
خواهری با شکستنش نشکست
بر روی سینهاش کسی ننشست