مشخصات شعر

در گوهرشاد دلم رفت به بین الحرمین

تشنه بودیم که باران نجف را دیدیم

اشک بودیم که دامان نجف را دیدیم

 

در نجف منقبت شاه خراسان گفتیم

مشهدت آمده، سلطان نجف را دیدیم

 

بی سبب نیست در ایوان طلا می‌چرخیم

ما در ایوان تو ایوان نجف را دیدیم

 

چقدر ذکر علی در حرمت می‌چسبد

ما در این خاک، خراسان نجف را دیدیم

 

هرچه دادند به ما، لطف علی بود، علی

بر سر سفرۀ تو خوان نجف را دیدیم

 

ما رسیدیم که بر مرمرتان رو بکشیم

یک علی گو که پس از نام شما هو بکشیم

 

 

با خودش جام تو مستانه شدن هم دارد

بردن نام تو دیوانه شدن هم دارد

 

دل ما کاش شود کاسۀ سقاخانه

سنگ ظرفیت پیمانه شدن هم دارد

 

هر کبوتر که نشسته است دگر بازنگشت

صحن تو خاصیت خانه شدن هم دارد

 

جای آئینه و کاشی به خودت غرقم کن

لطف تو از همه بیگانه شدن هم دارد

 

زائران تو همه عین زیارت نامه‌اند

کشش نور تو پروانه شدن هم دارد

 

وقت نقاره شده از تو خبر می‌گویند

ها علیٌ بشرٌ کیف بشر می‌گویند

 

 

یک کلاغ آمده اینجا که کبوتر بشود

عمر ما کاش فقط پیش رضا سر بشود

 

بگذارید همین دفعه طوافش بکنم

طاقتم نیست که هنگامۀ محشر بشود

 

دامنش پر شد و با دست پر از اینجا رفت

پیش از آن لحظه که چشمان گدا تر بشود

 

به لبم نام جواد است و کرم می‌بارد

وای اگر وقت دعا نوبت مادر بشود

 

آمدن‌های مرا ضربدر سه بکنید

چه شود دیدن تو چند برابر بشود

 

مرگ می‌چسبد اگر در نظرم می‌آیی

جای هر بار سه دفعه به سرم می‌آیی

 

 

بارم افتاد زمین تا که شوم بار شما

بیشتر ساخت مرا عشق گرفتار شما

 

می برد تا ابد از یاد پریدن‌ها را

هر کبوتر که نشیند لب دیوار شما

 

بوسه با پنجره فولاد به شش گوشه زدم

بوسه‌ای در عوض آنهمه زوّار شما

 

کربلا هم چقدر حسرت خادم‌هایی

که بیایند هر از گاه به دیدار شما

 

چارۀ اینهمه بیچاره فقط چار علی است

چارده تن همه دیدیم در این چار شما

 

شام میلاد تو هر چند ز مشهد دورم

چشم بر راهم و سلمانی نیشابورم

 

 

باز در نیمۀ شب چشم کسی بینا شد

کودک گم شده در خواب خوشش پیدا شد

 

مادری آرزویش بچۀ زیبایی بود

گفت جبریل به گوشش گره هایت وا شد

 

دست لرزان زنی پیر کمی بالا رفت

از شهیدش خبر آمد، چقدر غوغا شد

 

باز در پیش ضریح تو مریضی افتاد

زیر لب گفت رضا، گفت رضا، تا پا شد

 

خادمی آینه کاری حرم را تا دید

گفت با بغض حسن گریه کنش زهرا شد

 

لطف آقاست اگر مست امام حسنیم

«ما حسینی شدۀ دست امام حسنیم»

 

 

من اویسم نفست از قرن آورد مرا

تا تراشیده شوم، تا یمن آورد مرا

 

مادرم بار نخستی که مرا با خود داشت

تا ضریحت برسم سینه‌زن آورد مرا

 

حاجت کرببلا داشت، به ما بخشیدی

به هوای حرم بی کفن آورد مرا

 

چقدر انس گرفتیم به درهای حرم

همه گفتیم که آقای من آورد مرا

 

در گوهرشاد دلم رفت به بین الحرمین

باد تا بویی از آن پیرهن آورد مرا

 

وای از پیرهنش، پیرهنش را بردند

حیف انگشتر و سنگ یمنش را بردند

 

در گوهرشاد دلم رفت به بین الحرمین

تشنه بودیم که باران نجف را دیدیم

اشک بودیم که دامان نجف را دیدیم

 

در نجف منقبت شاه خراسان گفتیم

مشهدت آمده، سلطان نجف را دیدیم

 

بی سبب نیست در ایوان طلا می‌چرخیم

ما در ایوان تو ایوان نجف را دیدیم

 

چقدر ذکر علی در حرمت می‌چسبد

ما در این خاک، خراسان نجف را دیدیم

 

هرچه دادند به ما، لطف علی بود، علی

بر سر سفرۀ تو خوان نجف را دیدیم

 

ما رسیدیم که بر مرمرتان رو بکشیم

یک علی گو که پس از نام شما هو بکشیم

 

 

با خودش جام تو مستانه شدن هم دارد

بردن نام تو دیوانه شدن هم دارد

 

دل ما کاش شود کاسۀ سقاخانه

سنگ ظرفیت پیمانه شدن هم دارد

 

هر کبوتر که نشسته است دگر بازنگشت

صحن تو خاصیت خانه شدن هم دارد

 

جای آئینه و کاشی به خودت غرقم کن

لطف تو از همه بیگانه شدن هم دارد

 

زائران تو همه عین زیارت نامه‌اند

کشش نور تو پروانه شدن هم دارد

 

وقت نقاره شده از تو خبر می‌گویند

ها علیٌ بشرٌ کیف بشر می‌گویند

 

 

یک کلاغ آمده اینجا که کبوتر بشود

عمر ما کاش فقط پیش رضا سر بشود

 

بگذارید همین دفعه طوافش بکنم

طاقتم نیست که هنگامۀ محشر بشود

 

دامنش پر شد و با دست پر از اینجا رفت

پیش از آن لحظه که چشمان گدا تر بشود

 

به لبم نام جواد است و کرم می‌بارد

وای اگر وقت دعا نوبت مادر بشود

 

آمدن‌های مرا ضربدر سه بکنید

چه شود دیدن تو چند برابر بشود

 

مرگ می‌چسبد اگر در نظرم می‌آیی

جای هر بار سه دفعه به سرم می‌آیی

 

 

بارم افتاد زمین تا که شوم بار شما

بیشتر ساخت مرا عشق گرفتار شما

 

می برد تا ابد از یاد پریدن‌ها را

هر کبوتر که نشیند لب دیوار شما

 

بوسه با پنجره فولاد به شش گوشه زدم

بوسه‌ای در عوض آنهمه زوّار شما

 

کربلا هم چقدر حسرت خادم‌هایی

که بیایند هر از گاه به دیدار شما

 

چارۀ اینهمه بیچاره فقط چار علی است

چارده تن همه دیدیم در این چار شما

 

شام میلاد تو هر چند ز مشهد دورم

چشم بر راهم و سلمانی نیشابورم

 

 

باز در نیمۀ شب چشم کسی بینا شد

کودک گم شده در خواب خوشش پیدا شد

 

مادری آرزویش بچۀ زیبایی بود

گفت جبریل به گوشش گره هایت وا شد

 

دست لرزان زنی پیر کمی بالا رفت

از شهیدش خبر آمد، چقدر غوغا شد

 

باز در پیش ضریح تو مریضی افتاد

زیر لب گفت رضا، گفت رضا، تا پا شد

 

خادمی آینه کاری حرم را تا دید

گفت با بغض حسن گریه کنش زهرا شد

 

لطف آقاست اگر مست امام حسنیم

«ما حسینی شدۀ دست امام حسنیم»

 

 

من اویسم نفست از قرن آورد مرا

تا تراشیده شوم، تا یمن آورد مرا

 

مادرم بار نخستی که مرا با خود داشت

تا ضریحت برسم سینه‌زن آورد مرا

 

حاجت کرببلا داشت، به ما بخشیدی

به هوای حرم بی کفن آورد مرا

 

چقدر انس گرفتیم به درهای حرم

همه گفتیم که آقای من آورد مرا

 

در گوهرشاد دلم رفت به بین الحرمین

باد تا بویی از آن پیرهن آورد مرا

 

وای از پیرهنش، پیرهنش را بردند

حیف انگشتر و سنگ یمنش را بردند

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×