- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۰۹
- بازدید: ۲۷۵۶
- شماره مطلب: ۷۴۹
-
چاپ
خلیل ماهی تشنه به این منا آورد
برای تو عسل و شیر را خدا آورد
خدا به دست خودش آب تشنه را آورد
برای این که بفهمیم عشق عادی نیست
خدا دلیل خودش را به نیزهها آورد
و نیزهها به گلوی علی تبرّک یافت
خلیل ماهی تشنه به این منا آورد
چگونه میشود از عشق گفت و از تو نگفت
و در نبود تو اسمی ز کربلا آورد
به جای آن همه پرواز لحظۀ آخر
تو را کبوتر شش ماههاش چرا آورد
چگونه بود گلویت که از نهایت شرم
تو را به زیر عبا پشت خیمهها آورد
رباب خسته شده بس که گشته دنبالت
رقیّه مهد تو را باز در صدا آورد
صدای تشنگیات در دل زمان باقی است
که عشق شمّه ای از آن به گوش ما آورد
همین که قطرهای از خون تو به عرش رسید
هزار و سیصد و شصتوسه را قضا آورد
-
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ چهارم)
دیگر به سینه تاب نماند و، به دل قرارافتاده جسم اطهرتان توی کارزار
ای چشمهای پاک شما، گرمی دلم ای دستهای سبز شما، معنی بهار
-
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ سوم)
از دشت سمت خیمه میآید کسی مگر؟
گویا دلش شکسته ز سنگینی خبر
داغی بزرگ، بر دل پاکش نشسته استداغی به وسعت غم آدم، نه! بیشتر
-
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ دوم)
جانم فدات، یار عزیزم، برادرم
همراه خوب کودکیام، نیم دیگرم
افتادهای میانۀ میدان به خون چرابالت شکسته است چرا پس کبوترم؟
-
شب چهلّم
دوباره آمدهای امّا، چقدر خسته و تنهایی
دوباره نوحه بخوان، زینب! دوباره با همه گویایی
صدای غمزدهات، بانو! به گوش دشت که میپیچد
ز خیمههای حرم انگار، شنیده میشود آوایی
خلیل ماهی تشنه به این منا آورد
برای تو عسل و شیر را خدا آورد
خدا به دست خودش آب تشنه را آورد
برای این که بفهمیم عشق عادی نیست
خدا دلیل خودش را به نیزهها آورد
و نیزهها به گلوی علی تبرّک یافت
خلیل ماهی تشنه به این منا آورد
چگونه میشود از عشق گفت و از تو نگفت
و در نبود تو اسمی ز کربلا آورد
به جای آن همه پرواز لحظۀ آخر
تو را کبوتر شش ماههاش چرا آورد
چگونه بود گلویت که از نهایت شرم
تو را به زیر عبا پشت خیمهها آورد
رباب خسته شده بس که گشته دنبالت
رقیّه مهد تو را باز در صدا آورد
صدای تشنگیات در دل زمان باقی است
که عشق شمّه ای از آن به گوش ما آورد
همین که قطرهای از خون تو به عرش رسید
هزار و سیصد و شصتوسه را قضا آورد