- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۱۴۱۹
- شماره مطلب: ۷۳۸۳
-
چاپ
اشک خاموش
کاش خاموش کند اشک، مصلایش را
کاش گیرند کمی زیر بغلهایش را
به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش میشد بتکانند سر و پایش را
به زمین خورد، زمین خورد، زمین خورد مدام
ولی از دست ندادند تماشایش را
در آتش زده کم بود بیافتد، ای کاش
ببرد از دم در دختر نوپایش را
کوچه سنگی است، سرش درد گرفته نامرد
بی هوا هول نده، سنگ است ببین جایش را
او خودش خواسته تا روضۀ مادر گیرد
جرئت خویش نبینید مدارایش را
او علی هست، به کوچه نکشیدش این بار
زنده کردید دوباره غم غمهایش را
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد
میزند تا شکند بازوی زهرایش را
دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمۀ کوچک خود دید و نفسهایش را
خیزران بود و سر و طشت طلا و مشروب
کاش میشد که نبیند لب بابایش را
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
اشک خاموش
کاش خاموش کند اشک، مصلایش را
کاش گیرند کمی زیر بغلهایش را
به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش میشد بتکانند سر و پایش را
به زمین خورد، زمین خورد، زمین خورد مدام
ولی از دست ندادند تماشایش را
در آتش زده کم بود بیافتد، ای کاش
ببرد از دم در دختر نوپایش را
کوچه سنگی است، سرش درد گرفته نامرد
بی هوا هول نده، سنگ است ببین جایش را
او خودش خواسته تا روضۀ مادر گیرد
جرئت خویش نبینید مدارایش را
او علی هست، به کوچه نکشیدش این بار
زنده کردید دوباره غم غمهایش را
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد
میزند تا شکند بازوی زهرایش را
دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمۀ کوچک خود دید و نفسهایش را
خیزران بود و سر و طشت طلا و مشروب
کاش میشد که نبیند لب بابایش را