- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۶۴۵۶
- شماره مطلب: ۷۳۰۸
-
چاپ
سرجوش معانی
ای سخن از داغ تو مقتل شده
بین تل و تیغ معطّل شده
ای نفست رونق سنگآوران
داعیۀ نیزهبهجنگآوران
شرحۀ تفصیل تو کتمان محض
پیش تو دل دست به دامان محض
از تو قفا روضۀ صدر آورد
ظهر دهم لیلۀ قدر آورد
سینۀ سنگین تو سینای صبر
خواستۀ توست به دیبای جبر
مرکب زانوی تو لا حول چیست؟
واژۀ این مرثیه از قول کیست؟
ای عطش از غالیهبندان تو
گریه جنونوارۀ خندان تو
ای نگهت قصّۀ سنگ و سبو
یک مژه از خیمه نگردانده رو
نالهای از رشحۀ هل من مزید
سوی خیام از نفحاتت وزید
ناله مگو، آه مسیحاست این
معجزه را روی کن از آستین
گوش بشر هرچه مُصِر میشود
نالۀ جانسوز تو سر میشود
یک دو نفس شفع شو وتر آفرین
رمزگشایی کن و ستر آفرین
سورۀ والفجر، سلامٌ علیک
هدیهده زجر، سلامٌ علیک
ای هبهبخشی که نشد مشت تو
بستۀ انگشتر و انگشت تو
آنقدر از خویش فنا بودهای
لم یلد از حیث ثنا بودهای
آنقدر آنگونه که بیشائبه
جود تو ناقص نشود با هبه
بیرق و پیراهن و انگشترت
چند هجا از کلمات سرت
آنچه که در کفّۀ میزان توست
خلعتی دلق عزیزان توست
بافته از تار وفا پود جان
بر تن این سلسله تا بوده جان
پیرهنی حلّهای از عاطفه
نگسلد از قامت این طائفه
جود تو سرجوش معانی شده
آنچه ندانستم و دانی شده
ای مثلآباد خرابات نی
ساغر لاجرعۀ بالذّات می
مستی هفتاد و دو تن دست تو
دست و سر و پا و بدن مست تو
در دل گودال تپیدن بگیر
آینهای رو به ندیدن بگیر
قابل دیدار خدا نیستیم
آینه بردار که ما کیستیم؟
-
قصیدهای در نعت چهارده معصوم
به یمن آنکه گشودند پرنیان خیال
رمید شام فراق و دمید صبح وصال
رسید فصل بهار از پی خریف و شتا
مگر که وام بگیرد ز ابر مال و منال
-
ماه تمامی روی خاک
کوچهای بود و دری بود و امامی روی خاک
میدوید آشفتهرو، ماه تمامی روی خاک
بی عمامه، بی عصا، بیتاب قرآن میدوید
چند نوبت بین کوچه ریخت جامی روی خاک
-
دلبند رضا
همین که حاصل یک عمر لبخند رضا هستی
محمد هم که باشی باز دلبند رضا هستی
میان بهترینهایی چه تفضیلی از این برتر
که بابای علی هستی و فرزند رضا هستی
-
جمال مرتضی
از روزن صبح تا تو را دیدم
گفتم به خودم تو را چرا دیدم
راضی نشدم که جز تو را بینم
حق را به جمال مرتضی دیدم
سرجوش معانی
ای سخن از داغ تو مقتل شده
بین تل و تیغ معطّل شده
ای نفست رونق سنگآوران
داعیۀ نیزهبهجنگآوران
شرحۀ تفصیل تو کتمان محض
پیش تو دل دست به دامان محض
از تو قفا روضۀ صدر آورد
ظهر دهم لیلۀ قدر آورد
سینۀ سنگین تو سینای صبر
خواستۀ توست به دیبای جبر
مرکب زانوی تو لا حول چیست؟
واژۀ این مرثیه از قول کیست؟
ای عطش از غالیهبندان تو
گریه جنونوارۀ خندان تو
ای نگهت قصّۀ سنگ و سبو
یک مژه از خیمه نگردانده رو
نالهای از رشحۀ هل من مزید
سوی خیام از نفحاتت وزید
ناله مگو، آه مسیحاست این
معجزه را روی کن از آستین
گوش بشر هرچه مُصِر میشود
نالۀ جانسوز تو سر میشود
یک دو نفس شفع شو وتر آفرین
رمزگشایی کن و ستر آفرین
سورۀ والفجر، سلامٌ علیک
هدیهده زجر، سلامٌ علیک
ای هبهبخشی که نشد مشت تو
بستۀ انگشتر و انگشت تو
آنقدر از خویش فنا بودهای
لم یلد از حیث ثنا بودهای
آنقدر آنگونه که بیشائبه
جود تو ناقص نشود با هبه
بیرق و پیراهن و انگشترت
چند هجا از کلمات سرت
آنچه که در کفّۀ میزان توست
خلعتی دلق عزیزان توست
بافته از تار وفا پود جان
بر تن این سلسله تا بوده جان
پیرهنی حلّهای از عاطفه
نگسلد از قامت این طائفه
جود تو سرجوش معانی شده
آنچه ندانستم و دانی شده
ای مثلآباد خرابات نی
ساغر لاجرعۀ بالذّات می
مستی هفتاد و دو تن دست تو
دست و سر و پا و بدن مست تو
در دل گودال تپیدن بگیر
آینهای رو به ندیدن بگیر
قابل دیدار خدا نیستیم
آینه بردار که ما کیستیم؟