- تاریخ انتشار: ۱۳۹۱/۰۹/۰۶
- بازدید: ۲۲۴۷۷
- شماره مطلب: ۷۳
-
چاپ
گوهر صدف
تو کیستی که گرفتی به هر دلی وطنی
که نه در انجمنی نه برون ز انجمنی
جگر خراش عقیقی خراش بر جگری
سخن گداز و سخن آفرین و خوش سخنی
به هر صدف گهری و به هر گهر چمنی
که در نظر مه و منظور چشم مرد و زنی
محمدی نه علی نه حسن نه پس تو که یی؟
تویی حسین که بویت وزد به هر چمنی
به بوی، همچو محمد به خوی، همچو علی
بدین مظهر داور به خُلق چون حَسنی
تو آن حسین غریبی که روز عاشورا
جهان مصالحه کردی به کهنه پیرهنی
تو آن حسین وحیدی که زد لبان تو را
یزید چوب، همی گفت خوش لب و دهنی
تو آن حسین شهیدی که در کنار فرات
شدی شهید و نکردی ز آب، تر دهنی
تو آن حسین غریبی که زیر خنجر شمر
به فکر درد و غم شیعیان خویشتنی
بلی بلی تو همانی که روز عاشورا
دو صد مجادله کردی نبرده یک کفنی
تو آن حسین غریبی که خانۀ خولی
سرت میان تنور و جداست از بدنی
خموش (ناصردین) شو که زینب مضطَر
بگفت نیست به دوران ستم کشی چو منی
-
رباعی ناصرالدین شاه دربارۀ امام حسین (ع)
عشق تو فزون ز ممکنات است حسین
خون از عطشت دل فرات است حسین
در عرصۀ کربلا به راه معشوق
کاری کرده که عقل مات است، حسین
-
شعر ناصرالدین شاه قاجار دربارۀ عاشورا
خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه
حنجر شه بدم خنجر بُرّان تشنه
من چو خضرمو فُراتست اگر آب حیات
خضر کی مانده به سرچشمۀ حیوانتشنه؟
-
نگین افتاده
یکتا گهری ز صدر دین افتده
آویزۀ عرش بر زمین افتاده
افسوس که در واقعۀ کرببلا
از خاتم انبیا نگین افتاده
-
روز هل من ناصر
گر دعوت دوست میشنودم آن روز
من گوی مراد میربودم آن روز
آن روز که بود روز هل من ناصر
ای کاش که ناصر تو بودم آن روز
گوهر صدف
تو کیستی که گرفتی به هر دلی وطنی
که نه در انجمنی نه برون ز انجمنی
جگر خراش عقیقی خراش بر جگری
سخن گداز و سخن آفرین و خوش سخنی
به هر صدف گهری و به هر گهر چمنی
که در نظر مه و منظور چشم مرد و زنی
محمدی نه علی نه حسن نه پس تو که یی؟
تویی حسین که بویت وزد به هر چمنی
به بوی، همچو محمد به خوی، همچو علی
بدین مظهر داور به خُلق چون حَسنی
تو آن حسین غریبی که روز عاشورا
جهان مصالحه کردی به کهنه پیرهنی
تو آن حسین وحیدی که زد لبان تو را
یزید چوب، همی گفت خوش لب و دهنی
تو آن حسین شهیدی که در کنار فرات
شدی شهید و نکردی ز آب، تر دهنی
تو آن حسین غریبی که زیر خنجر شمر
به فکر درد و غم شیعیان خویشتنی
بلی بلی تو همانی که روز عاشورا
دو صد مجادله کردی نبرده یک کفنی
تو آن حسین غریبی که خانۀ خولی
سرت میان تنور و جداست از بدنی
خموش (ناصردین) شو که زینب مضطَر
بگفت نیست به دوران ستم کشی چو منی