- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۸۹۱
- شماره مطلب: ۷۱۳۷
-
چاپ
مردی آمد ز خانوادۀ نور
باز هم طبع دل شکوفا شد
بزم عشق و طرب مهیا شد
مردی آمد ز خانوادۀ نور
مهر او در دل همه جا شد
آسمان در مقابلش خم شد
خاک هم نزد مقدمش پا شد
آفتاب آمد و همه دیدند
چه شکافی به علم پیدا شد
و کسی نیست مثل خوی او
وحده لا اله الاهو
جبرئیل آمده به کف سینی
پر ز میوه، گلاب و شیرینی
مهد او روی دست حورا بود
بین تور و روبان تزئینی
دست شیطان به بند قنداقه
نشود اهل توبه؟ بدبینی!
یک کفه عشق و یک کفه مولا
چه عیاری، چه شأن سنگینی
با تجلای کوثر آمد او
با سلام پیمبر آمد او
آمده تا که پرده بردارد
بهر افشای حق نظر دارد
وقت میلاد او همه گفتند
چه قدر فاطمه پسر دارد
او ز نسل سلونی است، بپرس!
از تمام فنون خبر دارد
دست تاریخ مینویسد که
چه کسی مثل او جگر دارد
پیش ظالم ز مدح خود خواند
و سر جای خویش بنشاند
از دل ما صفا رود؟ هرگز
مهر این مقتدا رود؟ هرگز
زاهدی بی ولایت و عشقش
تا وصال خدا رود؟ هرگز
از در خانهاش کسی دیده
دست خالی گدا رود؟ هرگز
وقت جولان نشد، دلاوری است!
تیر آقا خطا رود؟ هرگز
کاش تیری به قلب ما بزند
بر مزار من و تو پا بزند
پدرش مقتدای اذکار است
مادرش در پناه دیوار است
ازدحامی به پشت بیت حسین
هر دلی در خیال دیدار است
برو فردا بیا دگر دیر است
گوش عاشق مگر بدهکار است؟
همه او را زیارتش کردند
ای خدا نوبت علمدار است
گفت در گوش او به غمخواری
جانشین منی، علمداری
کربلا آمد و قیامت شد
وقت بی یاری و اسارت شد
دیدههای امام باقر دید
که به زینب چه سان اهانت شد
عمههایش به بند زنجیرند
نالهای کرد و غرق غیرت شد
آه افسوس! دست او بستند
آرزومند روز عزت شد
نیزهای قهرمان جنگ، سر است
اشک میریزد و نظارهگر است
-
غروب سپیده
کوچکترین امام مصیبت کشیده است
از بازماندگان غروب سپیده است
از بس که گریه کرده، سرش درد میکنداندازۀ تمام حرم داغ دیده است
-
یعقوبهای چشم من
دارد دوباره سینه زنت گریه میکند
از غصۀ نیامدنت گریه میکندیعقوبهای چشم من عمری است ای عزیز
دارد برای پیرهنت گریه میکند -
فرصت عاشوراها
ترک ما کردهای ای ساکن در صحراها
بی تو آرام نگیرند دل دریاهامهر هرکس به دل ما ننشسته بی تو
مهربان دلم، آقای همه آقاها
مردی آمد ز خانوادۀ نور
باز هم طبع دل شکوفا شد
بزم عشق و طرب مهیا شد
مردی آمد ز خانوادۀ نور
مهر او در دل همه جا شد
آسمان در مقابلش خم شد
خاک هم نزد مقدمش پا شد
آفتاب آمد و همه دیدند
چه شکافی به علم پیدا شد
و کسی نیست مثل خوی او
وحده لا اله الاهو
جبرئیل آمده به کف سینی
پر ز میوه، گلاب و شیرینی
مهد او روی دست حورا بود
بین تور و روبان تزئینی
دست شیطان به بند قنداقه
نشود اهل توبه؟ بدبینی!
یک کفه عشق و یک کفه مولا
چه عیاری، چه شأن سنگینی
با تجلای کوثر آمد او
با سلام پیمبر آمد او
آمده تا که پرده بردارد
بهر افشای حق نظر دارد
وقت میلاد او همه گفتند
چه قدر فاطمه پسر دارد
او ز نسل سلونی است، بپرس!
از تمام فنون خبر دارد
دست تاریخ مینویسد که
چه کسی مثل او جگر دارد
پیش ظالم ز مدح خود خواند
و سر جای خویش بنشاند
از دل ما صفا رود؟ هرگز
مهر این مقتدا رود؟ هرگز
زاهدی بی ولایت و عشقش
تا وصال خدا رود؟ هرگز
از در خانهاش کسی دیده
دست خالی گدا رود؟ هرگز
وقت جولان نشد، دلاوری است!
تیر آقا خطا رود؟ هرگز
کاش تیری به قلب ما بزند
بر مزار من و تو پا بزند
پدرش مقتدای اذکار است
مادرش در پناه دیوار است
ازدحامی به پشت بیت حسین
هر دلی در خیال دیدار است
برو فردا بیا دگر دیر است
گوش عاشق مگر بدهکار است؟
همه او را زیارتش کردند
ای خدا نوبت علمدار است
گفت در گوش او به غمخواری
جانشین منی، علمداری
کربلا آمد و قیامت شد
وقت بی یاری و اسارت شد
دیدههای امام باقر دید
که به زینب چه سان اهانت شد
عمههایش به بند زنجیرند
نالهای کرد و غرق غیرت شد
آه افسوس! دست او بستند
آرزومند روز عزت شد
نیزهای قهرمان جنگ، سر است
اشک میریزد و نظارهگر است