- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۸۴۳
- شماره مطلب: ۷۱۲۴
-
چاپ
فیض مدام
حرفی نزن از تشنگی، دریا رسیده
از بی پناهیها مگو مأوا رسیده
پیغمبر آمد، خیر نازل شد از آن پس
فیض مدام از عالم بالا رسیده
فرخنده فیض فرخ و فرزانهای که
آوازهاش تا سدره و تا طوبی رسیده
آن مدعی کز نسل احمد حرف میزد
حالا ببیند چارمین آقا رسیده
این چارمین حیدر نصیب، این پنجمین دُر
از کوثر پر گوهر زهرا رسیده
داعیهداری که به علمش ناز میکرد
کارش به شاگردی این آقا رسیده
با کعب الاحبار و هریره دین نمیماند
با قال باقر شیعه تا اینجا رسیده
لطفش همیشه شامل حال گداهاست
از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده
یا باقر العلم النبیّین یا محمّد
فرقی نداری در حقیقت با محمّد
دریای علمت تا ابد ساری و جاری
تو مثل زهرا کوثری، دنبالهداری
در جهل تاریک و خزان معرفتها
با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری
مثل پیمبر دست مردم را گرفتی
با تو سر راه آمده عبد فراری
وقتی تو آقای منی، در خانۀ تو
با آبروتر از گدایی هست کاری؟
از تو نوشتم دفترم شد آسمانی
یک آسمان لبریز حس بی قراری
از تو نوشتم یادم آمد که غریبی
افتاد از دستم قلم در یک کناری
یک دست روی سینه و دست دگر را
در پنجرههای ضریحی که نداری
از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم
نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری
-
نمایش عشق
عشق هر جا رود اثر دارد
ماجراها به زیر سر دارد
هر که باعشق رو به رو شد گفت:
عاشقی غالباً خطر دارد
-
سروران مثل تو ارباب ندیدند حسن!
سبط اکبر! به پیمبر چه شباهت داری
نکند آمدهای قصد نبوت داری؟
بی سبب نیست که بر سجده میافتی هرشب
به روی شانۀ خود بار امامت داری
-
سر تا قدم حسین گل کاری شد
هربار که رفته، قدِ خم آورده
از علقمه دستان قلم آورده
سر تا قدم حسین گل کاری شد
بس لالۀ پرپر به حرم آورده
فیض مدام
حرفی نزن از تشنگی، دریا رسیده
از بی پناهیها مگو مأوا رسیده
پیغمبر آمد، خیر نازل شد از آن پس
فیض مدام از عالم بالا رسیده
فرخنده فیض فرخ و فرزانهای که
آوازهاش تا سدره و تا طوبی رسیده
آن مدعی کز نسل احمد حرف میزد
حالا ببیند چارمین آقا رسیده
این چارمین حیدر نصیب، این پنجمین دُر
از کوثر پر گوهر زهرا رسیده
داعیهداری که به علمش ناز میکرد
کارش به شاگردی این آقا رسیده
با کعب الاحبار و هریره دین نمیماند
با قال باقر شیعه تا اینجا رسیده
لطفش همیشه شامل حال گداهاست
از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده
یا باقر العلم النبیّین یا محمّد
فرقی نداری در حقیقت با محمّد
دریای علمت تا ابد ساری و جاری
تو مثل زهرا کوثری، دنبالهداری
در جهل تاریک و خزان معرفتها
با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری
مثل پیمبر دست مردم را گرفتی
با تو سر راه آمده عبد فراری
وقتی تو آقای منی، در خانۀ تو
با آبروتر از گدایی هست کاری؟
از تو نوشتم دفترم شد آسمانی
یک آسمان لبریز حس بی قراری
از تو نوشتم یادم آمد که غریبی
افتاد از دستم قلم در یک کناری
یک دست روی سینه و دست دگر را
در پنجرههای ضریحی که نداری
از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم
نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری