مشخصات شعر

زینب و کاروان او هو شد

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می‌آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می‌آمد

 

همه آمادۀ پذیرایی

همه سرگرم شهر آرایی

در نگاه حرامیان پیداست

شده این کاروان تماشایی

 

ناقه‌ها بی‌عماری و پرده

رنگ و روی تمامشان نیلی

کودکان قبیلۀ طاها

پاسخ هر سؤالشان سیلی

 

دور هر محملی که می‌آمد

سر بر نیزه‌ای هویدا بود

هدف سنگ بازی مردم

هم سر بر نی و هم آن‌ها بود

 

در شلوغی سنگ اندازان

گاه یک سر ز نیزه می‌افتاد

تا دوباره به نیزه بنشیند

کس و کارش دوباره جان می‌داد

 

گوئیا عید شهر امروز است

رخت هر کس که آمده نو شد

خاک عالم به سر زبانم لال

زینب و کاروان او هو شد

 

بعد یک انتظار طولانی

سنگ و چوب و طناب آماده ست

روی هر پشت بام می بینی

که بساط شراب آماده ست

 

در میان تمام سرها بود

یک سری روی نیزه بالاتر

برق چشمان غیرتی او

بود حتی به نیزه زیباتر

 

نیزه‌داران به فخر می‌گفتند

همه از قاتلین او هستند

بسکه از روی نیزه می‌افتاد

سر او را به نیزه می‌بستند

 

نیزه داران سنگدل حتی

از سر او حساب می‌بردند

دور از چشم زخمی عباس

سر طفل رباب می‌بردند

 

نیزه داری به حالت مستی

رقص پایی به نیزه‌اش می‌داد

پیش چشم رباب کودک او

بارها روی خاک می‌افتاد

زینب و کاروان او هو شد

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می‌آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می‌آمد

 

همه آمادۀ پذیرایی

همه سرگرم شهر آرایی

در نگاه حرامیان پیداست

شده این کاروان تماشایی

 

ناقه‌ها بی‌عماری و پرده

رنگ و روی تمامشان نیلی

کودکان قبیلۀ طاها

پاسخ هر سؤالشان سیلی

 

دور هر محملی که می‌آمد

سر بر نیزه‌ای هویدا بود

هدف سنگ بازی مردم

هم سر بر نی و هم آن‌ها بود

 

در شلوغی سنگ اندازان

گاه یک سر ز نیزه می‌افتاد

تا دوباره به نیزه بنشیند

کس و کارش دوباره جان می‌داد

 

گوئیا عید شهر امروز است

رخت هر کس که آمده نو شد

خاک عالم به سر زبانم لال

زینب و کاروان او هو شد

 

بعد یک انتظار طولانی

سنگ و چوب و طناب آماده ست

روی هر پشت بام می بینی

که بساط شراب آماده ست

 

در میان تمام سرها بود

یک سری روی نیزه بالاتر

برق چشمان غیرتی او

بود حتی به نیزه زیباتر

 

نیزه‌داران به فخر می‌گفتند

همه از قاتلین او هستند

بسکه از روی نیزه می‌افتاد

سر او را به نیزه می‌بستند

 

نیزه داران سنگدل حتی

از سر او حساب می‌بردند

دور از چشم زخمی عباس

سر طفل رباب می‌بردند

 

نیزه داری به حالت مستی

رقص پایی به نیزه‌اش می‌داد

پیش چشم رباب کودک او

بارها روی خاک می‌افتاد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×