- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۲۶
- بازدید: ۳۸۵۰
- شماره مطلب: ۶۷۴
-
چاپ
ای پاره پارهتر ز دل پاره پارهام
خواهم که بوسهات زنم، اما نمیشود
جایی برای بوسه که پیدا نمیشود
لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز
شیرینتر از شنیدن بابا نمیشود
این پیرمرد بی تو زمینگیر میشود
بی شانۀ تو مانده اگر پا نمیشود
هر عضو را که دیدهام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمیشود
خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمیشود
ای پاره پارهتر ز دل پاره پارهام
گفتم بغل کنم بدنت را، نمیشود
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمیشود
حجله گرفته پای تنت مادرم، ببین
اشکم حریف گریۀ زهرا نمیشود
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
ای پاره پارهتر ز دل پاره پارهام
خواهم که بوسهات زنم، اما نمیشود
جایی برای بوسه که پیدا نمیشود
لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز
شیرینتر از شنیدن بابا نمیشود
این پیرمرد بی تو زمینگیر میشود
بی شانۀ تو مانده اگر پا نمیشود
هر عضو را که دیدهام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمیشود
خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمیشود
ای پاره پارهتر ز دل پاره پارهام
گفتم بغل کنم بدنت را، نمیشود
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمیشود
حجله گرفته پای تنت مادرم، ببین
اشکم حریف گریۀ زهرا نمیشود