- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۳۶۵۴
- شماره مطلب: ۶۷۳۰
-
چاپ
بهشتِ گریه
باز آمدم که گریه به دشت بلا کنم
دردی مگر برای دلم دست و پا کنم
باز آمدم به گریه بشویم درون خویش
جان را به نور عشق گل روشنا کنم
باز آمدم که قفل دل تیره بشکنم
باز آمدم کبوتر دل را هوا کنم
حمدی برم به درگه دادار بنده وار
حق نمک به سفرۀ مولا ادا کنم
باید شبانگهان به در حضرتش روم
بند تعلق از همه جز دوست وا کنم
باز آمدم که صافتر و تازهتر شوم
باز آمدم که دین خودم را ادا کنم
از درگهش براند اگر این غریب را
راه کجا بگیرم و رو بر کجا کنم
باید وضوی تازه بگیرم ز جوی خون
وقت است هر نماز که خواندم قضا کنم
تحمیدیه سرایم و نعت رسول او
دل را روان به بارگه مصطفا کنم
زان پیش تر که گویم اقرء به نام عشق
باید که روی جانب غار حرا کنم
باید طواف کعبه روم چرخ خون زنم
آنگاه ذبح نفس به کوی منا کنم
بازآیم و به مروه سلامی دگر دهم
چرخی زنم به هروله سعی صفا کنم
باید سیاه پوش غم مرتضی شوم
باید که یاد از علی مرتضا کنم
باید که با غدیر و فدک همسفر شوم
باید که نوحه در غم خیرالنسا کنم
شد اول محرم و پیراهن سیاه
بر قامت شکسته دل بی نوا کنم
باز آمدم که زیر علمهای کربلا
جان را شهید تشنه لب کربلا کنم
باید که سنج و طبل بکوبم در این بلا
باید به پا دوباره خیام عزا کنم
فریاد سرخ از جگر تشنه برکشم
غمنالهها برآورم و گریهها کنم
باید دوباره ریشۀ دل را زنم در آب
باید حیات تازهای از نو بنا کنم
باز آمدم که ترس بریزد برون ز دل
تا باز دست در دهن اژدها کنم
یک السلام نذر حسین شهید کن
تا صد سلام بر همۀ انبیا کنم
زیر خیام کرببلا تکیه میدهم
بر آن سرم که مدحت آل عبا کنم
وقتی سخن به نام حسین و علی رسد
باید که جبرئیل امین را صدا کنم
جبریل پاسخی به صدایم نمیدهد
الا که دل به نام حسین آشنا کنم
نام حسین حاضر و حی است و زندگی ست
در آزمون مرگ مبادا خطا کنم
از جنس دردهای شهیدان تشنه لب
دردی مگر برای دلم دست و پا کنم
باید زنم به معرکه تنها و بی سپاه
ظلم یزیدیان همه را برملا کنم
ای وای من اگر به مرام حرامیان
بر زرق و برق دنیی دون اعتنا کنم
باید مس وجود شود سرخ مثل خون
با گریه خاک را به نظر کیمیا کنم
چشم دلم به سمت خدا باز میشود
صبحی اگر غبار تو را توتیا کنم
هر شام با زیارت وارث روم به خواب
هر صبحدم سلام به خون خدا کنم
وقت سحر به روضۀ یا لیتنا رسم
افطار گریه با رطب ربنا کنم
چون یاد آیدم ز شهیدان بی ریا
بر قامت دلم کفن از بوریا کنم
زین پیش مرده بودم و دور از حضور و شور
عمری به خون نشستم و گفتم چهها کنم
امروز راه زنده شدن درک کربلاست
باید دوباره تشنه لبان را صدا کنم
درمان دردهای جهان درد کربلاست
من آمدم به درد، دلم را دوا کنم
گر شمر روزگار بیاید به کارزار
مختار میشوم طلب خونبها کنم
خونگریههاست در دل من بیشمار، لیک
شرم آیدم که قصه به پیش شما کنم
حافظ کرم نمود و کلامیم هدیه کرد
تا خوبتر روایت آن ماجرا کنم
"گر سنگ از این حدیث ببارد عجب مدار"
صاحبدلم، حکایت دل خوش ادا کنم
یارب اشاراتی بنما با عنایتی
در لجههای خون و خطر تا شنا کنم
یارب دلی به نزد تو آوردهام، ببخش
خیر و صلاح خویش، الهی! عطا کنم
یارب بهشت ماست همین گریه بر حسین
باز آمدم که گریه به دشت بلا کنم
-
با کاروان نیزه (بند چهاردهم)
قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
-
با کاروان نیزه (بند سیزدهم)
تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشتهای و مینگری سوی قتلگاه
-
با کاروان نیزه (بند دوازدهم)
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
بهشتِ گریه
باز آمدم که گریه به دشت بلا کنم
دردی مگر برای دلم دست و پا کنم
باز آمدم به گریه بشویم درون خویش
جان را به نور عشق گل روشنا کنم
باز آمدم که قفل دل تیره بشکنم
باز آمدم کبوتر دل را هوا کنم
حمدی برم به درگه دادار بنده وار
حق نمک به سفرۀ مولا ادا کنم
باید شبانگهان به در حضرتش روم
بند تعلق از همه جز دوست وا کنم
باز آمدم که صافتر و تازهتر شوم
باز آمدم که دین خودم را ادا کنم
از درگهش براند اگر این غریب را
راه کجا بگیرم و رو بر کجا کنم
باید وضوی تازه بگیرم ز جوی خون
وقت است هر نماز که خواندم قضا کنم
تحمیدیه سرایم و نعت رسول او
دل را روان به بارگه مصطفا کنم
زان پیش تر که گویم اقرء به نام عشق
باید که روی جانب غار حرا کنم
باید طواف کعبه روم چرخ خون زنم
آنگاه ذبح نفس به کوی منا کنم
بازآیم و به مروه سلامی دگر دهم
چرخی زنم به هروله سعی صفا کنم
باید سیاه پوش غم مرتضی شوم
باید که یاد از علی مرتضا کنم
باید که با غدیر و فدک همسفر شوم
باید که نوحه در غم خیرالنسا کنم
شد اول محرم و پیراهن سیاه
بر قامت شکسته دل بی نوا کنم
باز آمدم که زیر علمهای کربلا
جان را شهید تشنه لب کربلا کنم
باید که سنج و طبل بکوبم در این بلا
باید به پا دوباره خیام عزا کنم
فریاد سرخ از جگر تشنه برکشم
غمنالهها برآورم و گریهها کنم
باید دوباره ریشۀ دل را زنم در آب
باید حیات تازهای از نو بنا کنم
باز آمدم که ترس بریزد برون ز دل
تا باز دست در دهن اژدها کنم
یک السلام نذر حسین شهید کن
تا صد سلام بر همۀ انبیا کنم
زیر خیام کرببلا تکیه میدهم
بر آن سرم که مدحت آل عبا کنم
وقتی سخن به نام حسین و علی رسد
باید که جبرئیل امین را صدا کنم
جبریل پاسخی به صدایم نمیدهد
الا که دل به نام حسین آشنا کنم
نام حسین حاضر و حی است و زندگی ست
در آزمون مرگ مبادا خطا کنم
از جنس دردهای شهیدان تشنه لب
دردی مگر برای دلم دست و پا کنم
باید زنم به معرکه تنها و بی سپاه
ظلم یزیدیان همه را برملا کنم
ای وای من اگر به مرام حرامیان
بر زرق و برق دنیی دون اعتنا کنم
باید مس وجود شود سرخ مثل خون
با گریه خاک را به نظر کیمیا کنم
چشم دلم به سمت خدا باز میشود
صبحی اگر غبار تو را توتیا کنم
هر شام با زیارت وارث روم به خواب
هر صبحدم سلام به خون خدا کنم
وقت سحر به روضۀ یا لیتنا رسم
افطار گریه با رطب ربنا کنم
چون یاد آیدم ز شهیدان بی ریا
بر قامت دلم کفن از بوریا کنم
زین پیش مرده بودم و دور از حضور و شور
عمری به خون نشستم و گفتم چهها کنم
امروز راه زنده شدن درک کربلاست
باید دوباره تشنه لبان را صدا کنم
درمان دردهای جهان درد کربلاست
من آمدم به درد، دلم را دوا کنم
گر شمر روزگار بیاید به کارزار
مختار میشوم طلب خونبها کنم
خونگریههاست در دل من بیشمار، لیک
شرم آیدم که قصه به پیش شما کنم
حافظ کرم نمود و کلامیم هدیه کرد
تا خوبتر روایت آن ماجرا کنم
"گر سنگ از این حدیث ببارد عجب مدار"
صاحبدلم، حکایت دل خوش ادا کنم
یارب اشاراتی بنما با عنایتی
در لجههای خون و خطر تا شنا کنم
یارب دلی به نزد تو آوردهام، ببخش
خیر و صلاح خویش، الهی! عطا کنم
یارب بهشت ماست همین گریه بر حسین
باز آمدم که گریه به دشت بلا کنم