- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۴۴۲۸
- شماره مطلب: ۶۶۹۹
-
چاپ
کاروان پر از یاسمن
سالار کاروان پر از یاسمن، حسین
جمع صفات و خاتمۀ پنج تن، حسین
دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین
برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین
کم در میان کوفه عذابم ندادهاند
با کام تشنه گشتم و آبم ندادهاند
از بس که بین کوچه جوابم ندادهاند
دل خوش شدم به یاری یک پیرزن، حسین
با تیغ و نیزه بال و پرم را شکستهاند
دندان و کام شعله ورم را شکستهاند
از پشت بام فرق سرم را شکستهاند
نامردی است مسلک شان غالبا حسین
شام بلند غفلت شان سر نمیشود
چیزی برایشان زر و زیور نمیشود
این جا دلی برای تو مضطر نمیشود
برگرد و سر به وادی اینها نزن حسین
دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان
از کوچههای خاکی و باریک کوفیان
جان رقیهات نشو نزدیک کوفیان
چون میدرند از بدنت پیرهن حسین
باید نظر به قامت آب آورت کنی
فکری برای تشنگی اصغرت کنی
قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی
شاه غریب گشته و دور از وطن حسین
اینجا نمک به زخم عزادار میزنند
زن را برای درهم و دینار میزنند
طفل اسیر را سر بازار میزنند
غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین
میترسم اینکه بین بیابان رها شوی
بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی
غارت شوی و با تن عریان رها شوی
برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین
ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود
یا از فراز نیزه سری واژگون شود
گودال قتلگاه اگر غرق خون شود
ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
-
مور و سلیمان
وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد
باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد
صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم
از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد
-
زینت دوش تو حسین و حسن
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقار برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
یا محمد، که هر دو زیبنده است
-
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرق شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
-
کرب و بلاییام کن
بر نفس خود دچارم، یابن الحسن اغثنی
عبدی خرابکارم، یابن الحسن اغثنی
در غفلت از قیامت، با شعلۀ جهالت
آتش گرفته بارم، یابن الحسن اغثنی
کاروان پر از یاسمن
سالار کاروان پر از یاسمن، حسین
جمع صفات و خاتمۀ پنج تن، حسین
دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین
برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین
کم در میان کوفه عذابم ندادهاند
با کام تشنه گشتم و آبم ندادهاند
از بس که بین کوچه جوابم ندادهاند
دل خوش شدم به یاری یک پیرزن، حسین
با تیغ و نیزه بال و پرم را شکستهاند
دندان و کام شعله ورم را شکستهاند
از پشت بام فرق سرم را شکستهاند
نامردی است مسلک شان غالبا حسین
شام بلند غفلت شان سر نمیشود
چیزی برایشان زر و زیور نمیشود
این جا دلی برای تو مضطر نمیشود
برگرد و سر به وادی اینها نزن حسین
دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان
از کوچههای خاکی و باریک کوفیان
جان رقیهات نشو نزدیک کوفیان
چون میدرند از بدنت پیرهن حسین
باید نظر به قامت آب آورت کنی
فکری برای تشنگی اصغرت کنی
قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی
شاه غریب گشته و دور از وطن حسین
اینجا نمک به زخم عزادار میزنند
زن را برای درهم و دینار میزنند
طفل اسیر را سر بازار میزنند
غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین
میترسم اینکه بین بیابان رها شوی
بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی
غارت شوی و با تن عریان رها شوی
برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین
ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود
یا از فراز نیزه سری واژگون شود
گودال قتلگاه اگر غرق خون شود
ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین