- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۲۰۶۴
- شماره مطلب: ۶۵۶۰
-
چاپ
بار حنا
این نامهای که از تو به دستم رسیده است
آتش به بند بند وجودم کشیده است
پرسید همسرم چه شده منقلب شدی؟
آقا مگر چه گفته که رنگت پریده است؟
در نامهات چه آه بلندی کشیدهای
تیر «من الغریب» امانم بریده است
من که نمردهام، دم از این بی کسی مزن
این تیغ گرچه کهنه، ولی آبدیده است
گر شد قدم کمان نه برای کهولت است
آقا به احترام تو پشتم خمیده است
میخواست جز تو وا نشود دیدهاش به غیر
این پیر اگر که ابروی خود را نچیده است
ای مسلم ابن عوسجه! فکر حنا مباش
مولا نوشته بار حنایم رسیده است
-
راوی زخمهای دیرین
کودکی باغی از ریاحین است
آسمانش ستاره آذین است
کودکی فصل خوب خاطرههاست
و پر از روزهای شیرین است
-
طوقی دل
طوقی دلم به گنبدت زائر شد
پرچم که سیاه شد قلم شاعر شد
پیک از طرف فاطمه آورده خبر
پیراهن مشکی شما حاضر شد
-
زبور اشک
روشن شد از چراغ حسینیه طور اشک
خورشید غبطه میخورد اینجا به نور اشک
داودهای مرثیه از راه میرسند
با آیههای تشنه لبی از زبور اشک
یک شب به رونمایی این شعرها بیا
در محفل صمیمی ما با حضور اشک
-
قصور این همه شمشیر قد بلندت کرد
همین که کردی ادا رسم دست بوسی را
شبیر داد به دستت عصای موسی را
به روی اسب نشستی شبیه بابایت
ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را
بار حنا
این نامهای که از تو به دستم رسیده است
آتش به بند بند وجودم کشیده است
پرسید همسرم چه شده منقلب شدی؟
آقا مگر چه گفته که رنگت پریده است؟
در نامهات چه آه بلندی کشیدهای
تیر «من الغریب» امانم بریده است
من که نمردهام، دم از این بی کسی مزن
این تیغ گرچه کهنه، ولی آبدیده است
گر شد قدم کمان نه برای کهولت است
آقا به احترام تو پشتم خمیده است
میخواست جز تو وا نشود دیدهاش به غیر
این پیر اگر که ابروی خود را نچیده است
ای مسلم ابن عوسجه! فکر حنا مباش
مولا نوشته بار حنایم رسیده است