- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۴۹۵
- شماره مطلب: ۶۴۵۰
-
چاپ
فکر این تشنۀ صدایت باش
خیمهها را یکییکی گشتم
تا که امشب تو را نگاه کنم
تا دل سیر گریهای بکنیم
تا دم صبح آه آه کنم
پشت این خیمهها، چرا بر خاک؟
فکر این تشنۀ صدایت باش
خارها را که حال میچینی
جان من فکر دستهایت باش
تازه خوابیدهاند طفلانت
سایۀ میر خیمه کم نشود
دل من میتپد، دعایی کن
بی علمدار این حرم نشود
هرچه خواستم رباب بس بکند
آنهمه آه و ناله را که نشد
هرچه میخواستم ببافم باز
گیسوان سه ساله را که نشد
اصغر امشب که خواب رفته ولی
حال و احوال مادرش پیداست
با خودش تا به صبح میگوید
که سفیدی حنجرش پیداست
خواب دیده که شیرخوارۀ او
لبش از آفتاب خشک شده
کاش میشد بگیرد از شیرش
حیف شیر رباب خشک شده
جان مادر بیا و از پیش
من، نه طفلان بی پناه، نرو
هرکجا میروی برو اما
سمت گودال قتلگاه نرو
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
فکر این تشنۀ صدایت باش
خیمهها را یکییکی گشتم
تا که امشب تو را نگاه کنم
تا دل سیر گریهای بکنیم
تا دم صبح آه آه کنم
پشت این خیمهها، چرا بر خاک؟
فکر این تشنۀ صدایت باش
خارها را که حال میچینی
جان من فکر دستهایت باش
تازه خوابیدهاند طفلانت
سایۀ میر خیمه کم نشود
دل من میتپد، دعایی کن
بی علمدار این حرم نشود
هرچه خواستم رباب بس بکند
آنهمه آه و ناله را که نشد
هرچه میخواستم ببافم باز
گیسوان سه ساله را که نشد
اصغر امشب که خواب رفته ولی
حال و احوال مادرش پیداست
با خودش تا به صبح میگوید
که سفیدی حنجرش پیداست
خواب دیده که شیرخوارۀ او
لبش از آفتاب خشک شده
کاش میشد بگیرد از شیرش
حیف شیر رباب خشک شده
جان مادر بیا و از پیش
من، نه طفلان بی پناه، نرو
هرکجا میروی برو اما
سمت گودال قتلگاه نرو