- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۱۴۶۲
- شماره مطلب: ۶۴۰۰
-
چاپ
شعله بر جگر
اگرچه شمع از آتش به روی سر دارد
منم همان که ز غم شعله بر جگر دارد
پس از تو نوبت سی سال گریۀ من بود
پس از تو در همه احوال گریۀ من بود
شبیه گریۀ طفلان خیزران خورده
شبیه گریۀ پیرزن جوان مرده
تمام شهر از این گریهها خبر دارد
که گریه بر جگر سنگ هم اثر دارد
پس از تو گوشۀ سجادهام پر از اشک است
پس از تو قامت افتادهام پر از اشک است
پس از تو صحبت بازار میکنم هر روز
شکایت از غم انظار میکنم هر روز
**
نسیم گرد سر اطهر تو میچرخید
چقدر بر سر نیزه سر تو میچرخید
میان شعله من و ساربان ته گودال
برای بردن انگشتر تو میچرخید
به زیر ناقه به زنجیر پای من را بست
کسی که دور و بر خواهر تو میچرخید
پس از اصابت هر سنگ گونهات میریخت
به روی نیزه کمی حنجر تو میچرخید
نرفته از نظرم کوچه کوچه دنبال
عزیز کوچک خود، همسر تو میچرخید
نرفته از نظرم مجلس شراب و رباب
به نیزهاش سر آب آور تو میچرخید
دو دست من به غل و جامعه به گردن بود
که چشمشان به سوی دختر تو میچرخید
شبی به کنج تنور و شبی به روی طبق
چقدر دست غریبه سر تو میچرخید
**
تمام شهر از این گریهها خبر دارد
که گریه بر جگر سنگ هم اثر دارد
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
شعله بر جگر
اگرچه شمع از آتش به روی سر دارد
منم همان که ز غم شعله بر جگر دارد
پس از تو نوبت سی سال گریۀ من بود
پس از تو در همه احوال گریۀ من بود
شبیه گریۀ طفلان خیزران خورده
شبیه گریۀ پیرزن جوان مرده
تمام شهر از این گریهها خبر دارد
که گریه بر جگر سنگ هم اثر دارد
پس از تو گوشۀ سجادهام پر از اشک است
پس از تو قامت افتادهام پر از اشک است
پس از تو صحبت بازار میکنم هر روز
شکایت از غم انظار میکنم هر روز
**
نسیم گرد سر اطهر تو میچرخید
چقدر بر سر نیزه سر تو میچرخید
میان شعله من و ساربان ته گودال
برای بردن انگشتر تو میچرخید
به زیر ناقه به زنجیر پای من را بست
کسی که دور و بر خواهر تو میچرخید
پس از اصابت هر سنگ گونهات میریخت
به روی نیزه کمی حنجر تو میچرخید
نرفته از نظرم کوچه کوچه دنبال
عزیز کوچک خود، همسر تو میچرخید
نرفته از نظرم مجلس شراب و رباب
به نیزهاش سر آب آور تو میچرخید
دو دست من به غل و جامعه به گردن بود
که چشمشان به سوی دختر تو میچرخید
شبی به کنج تنور و شبی به روی طبق
چقدر دست غریبه سر تو میچرخید
**
تمام شهر از این گریهها خبر دارد
که گریه بر جگر سنگ هم اثر دارد