- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۰۱
- بازدید: ۲۰۳۹
- شماره مطلب: ۶۳۵
-
چاپ
در سپاه کفر قرآن را به خون آلودهاند
سرد و سنگین ابرها را سوگوار آوردهاند
شرحه شرحه ماجرایی ناگوار آوردهاند
بازهم یک زخم کهنه، ماجرای خیر و شر
افتضاحی فاش را مردم به بار آوردهاند
خاک و خاکستر نشانده بر دل تقویمها
سینههای نصف جان را داغدار آوردهاند
درد در جانها نمیگنجد، قیامت میکند
خون و آتش را به صحن نیزه زار آوردهاند
تیغ بر خورشید و بر انوار مشرق میزنند
کورهایی سنگ دل، شبهای تار آوردهاند
در سپاه کفر قرآن را به خون آلودهاند
لکۀ ننگ بزرگی یادگار آوردهاند
نینوا در نینوا گویی جهنم پیش و روست
ذوالجناح غرق خون را بی سوار آوردهاند
اشک میبارد پیاپی چشم عالم ناگزیر ...
روی نیزه هاتفی را سر به دار آوردهاند
بغض و خون در سینههای پاره پاره یخ زده
چهرههای کوفیان را شرمسار آوردهاند
رنگ و رویی زرد بر ماه محرم مانده است
چشمها را داغدار و زار زار آوردهاند
ازگلوی دشت و صحرا آب خوش پایین نرفت
نالههای العطش از جویبار آوردهاند
دل تهی کرده تمام آسمانها و زمین
سر به روی نیزه و نی آشکار آوردهاند
محتشمها را به میدان میکشد این سوگ و غم
کس نمیفهمد چهها بر روزگار آوردهاند
کوچ باید کرد از این مردم نفرین شده
دسته دسته سارها را خاکسار آوردهاند
گرد و خاک تیرۀ دل را نمیشوید زمان
ماه خون آلود را جای بهار آوردهاند
در سپاه کفر قرآن را به خون آلودهاند
سرد و سنگین ابرها را سوگوار آوردهاند
شرحه شرحه ماجرایی ناگوار آوردهاند
بازهم یک زخم کهنه، ماجرای خیر و شر
افتضاحی فاش را مردم به بار آوردهاند
خاک و خاکستر نشانده بر دل تقویمها
سینههای نصف جان را داغدار آوردهاند
درد در جانها نمیگنجد، قیامت میکند
خون و آتش را به صحن نیزه زار آوردهاند
تیغ بر خورشید و بر انوار مشرق میزنند
کورهایی سنگ دل، شبهای تار آوردهاند
در سپاه کفر قرآن را به خون آلودهاند
لکۀ ننگ بزرگی یادگار آوردهاند
نینوا در نینوا گویی جهنم پیش و روست
ذوالجناح غرق خون را بی سوار آوردهاند
اشک میبارد پیاپی چشم عالم ناگزیر ...
روی نیزه هاتفی را سر به دار آوردهاند
بغض و خون در سینههای پاره پاره یخ زده
چهرههای کوفیان را شرمسار آوردهاند
رنگ و رویی زرد بر ماه محرم مانده است
چشمها را داغدار و زار زار آوردهاند
ازگلوی دشت و صحرا آب خوش پایین نرفت
نالههای العطش از جویبار آوردهاند
دل تهی کرده تمام آسمانها و زمین
سر به روی نیزه و نی آشکار آوردهاند
محتشمها را به میدان میکشد این سوگ و غم
کس نمیفهمد چهها بر روزگار آوردهاند
کوچ باید کرد از این مردم نفرین شده
دسته دسته سارها را خاکسار آوردهاند
گرد و خاک تیرۀ دل را نمیشوید زمان
ماه خون آلود را جای بهار آوردهاند