- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۴۴۲
- شماره مطلب: ۶۳۳۹
-
چاپ
شعر عاشورایی حداد عادل
در عزای اشرف اولاد آدم زار میگریم
بر شهید کربلا میگریم و بسیار میگریم
از لب عطشان گلهای پریشان یاد میآرم
همچو ابر نوبهاری بر گل و گلزار میگریم
اشک میبارم به یاد قامت مردی که میافتد
جویباری بی قرارم پای سروی زار میگریم
در غم آن چشم خون افشان و آن دست جدا از تن
دست بر سر میزنم، با دیده خونبار میگریم
قصۀ شام غریبان را چو شبها یاد میآرم
همچو شمعی در دل شب با تن تبدار میگریم
در وداع تلخ و دردآلود زینب با حسین خود
با دل خونین چو یاری در وداع یار میگریم
گر ببینم نیش خاری سرخ رنگ از خون به صحرایی
با خیال پای طفلی مانده از رفتار میگریم
کاروانی با اسارت میرود با کوله بار غم
من چو طفلی بر سر هر کوچه و بازار میگریم
درد بی درمان غم بیگریه آرامینمیگیرد
چارۀ بیچارگان اشک است و من ناچار میگریم
شعر عاشورایی حداد عادل
در عزای اشرف اولاد آدم زار میگریم
بر شهید کربلا میگریم و بسیار میگریم
از لب عطشان گلهای پریشان یاد میآرم
همچو ابر نوبهاری بر گل و گلزار میگریم
اشک میبارم به یاد قامت مردی که میافتد
جویباری بی قرارم پای سروی زار میگریم
در غم آن چشم خون افشان و آن دست جدا از تن
دست بر سر میزنم، با دیده خونبار میگریم
قصۀ شام غریبان را چو شبها یاد میآرم
همچو شمعی در دل شب با تن تبدار میگریم
در وداع تلخ و دردآلود زینب با حسین خود
با دل خونین چو یاری در وداع یار میگریم
گر ببینم نیش خاری سرخ رنگ از خون به صحرایی
با خیال پای طفلی مانده از رفتار میگریم
کاروانی با اسارت میرود با کوله بار غم
من چو طفلی بر سر هر کوچه و بازار میگریم
درد بی درمان غم بیگریه آرامینمیگیرد
چارۀ بیچارگان اشک است و من ناچار میگریم