- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۱۰۱۸
- شماره مطلب: ۶۳۲۰
-
چاپ
سفرۀ اکرام
لب تشنهای و از لب نی کام بردهای
با کربلا دل از همه ایام بردهای
آب فرات و آب حیاتند تشنهات
آب بقاء را تو لب جام بردهای
با اشک و نوحه و علم و روضه و عزا
تا قلب کفر، پرچم اسلام، بردهای
روز ازل که نوکرتان تا ابد شدم
با اذن فاطمه، تو مرا نام بردهای
عادت نکردهایم، به جز خوان نعمتت
ما را کنار سفرۀ اکرام بردهای
آری سعادت بشرییت به دست توست
تو برده را، به بندگی تام بردهای
عالم فقیر شور و شعور حسینی است
چون عقل و عشق را تو به فرجام بردهای
والله دشمنان تو تا حشر باختند
تاریخ را تو، تا به سرانجام بردهای
یک اربعین، هزار هزار اربعین شده
یک قافله، اگر چه تو از شام بردهای
مفهوم تر ز مأذنهها و منارهها
تکبیر را تو بر سر هر بام بردهای
با رأس خویش بود که کنج تنور و دیر
اسلام را به شیوۀ گمنام بردهای
وقتی که تو پناه به عباس میبری
یعنی برای خیمه چه پیغام بردهای
زینب ولی، بدون علمدار، بی حسین
میگفت با سرت، تو مرا شام بردهای
مهدی اگر که صبح و مسا گریه میکند
ارثی است که تو از همه اقوام بردهای
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
سفرۀ اکرام
لب تشنهای و از لب نی کام بردهای
با کربلا دل از همه ایام بردهای
آب فرات و آب حیاتند تشنهات
آب بقاء را تو لب جام بردهای
با اشک و نوحه و علم و روضه و عزا
تا قلب کفر، پرچم اسلام، بردهای
روز ازل که نوکرتان تا ابد شدم
با اذن فاطمه، تو مرا نام بردهای
عادت نکردهایم، به جز خوان نعمتت
ما را کنار سفرۀ اکرام بردهای
آری سعادت بشرییت به دست توست
تو برده را، به بندگی تام بردهای
عالم فقیر شور و شعور حسینی است
چون عقل و عشق را تو به فرجام بردهای
والله دشمنان تو تا حشر باختند
تاریخ را تو، تا به سرانجام بردهای
یک اربعین، هزار هزار اربعین شده
یک قافله، اگر چه تو از شام بردهای
مفهوم تر ز مأذنهها و منارهها
تکبیر را تو بر سر هر بام بردهای
با رأس خویش بود که کنج تنور و دیر
اسلام را به شیوۀ گمنام بردهای
وقتی که تو پناه به عباس میبری
یعنی برای خیمه چه پیغام بردهای
زینب ولی، بدون علمدار، بی حسین
میگفت با سرت، تو مرا شام بردهای
مهدی اگر که صبح و مسا گریه میکند
ارثی است که تو از همه اقوام بردهای