مشخصات شعر

ثنای حضرت خدیجه (ع)

 

به زبان‌بریده کجا رسد صفتی به مدح و ثنای او
که خداش هرچه طلب کند به کمال داده برای او


ز زبان خاتم مرسلین همه وقت کرده دعای او
صلوات آدم و خاتم آمده‌ است جمله صلای او


چه زنی‌ست او که به مدحتش فلک آفریده خدای او

شده‌است جاذب لطف حق، چو به مهر ذرّۀ لاحقه
نرسد به جلوۀ نوری‌اش رشحات ظلمت زاهقه


چه کلیمه‌ای‌ که دهد بیان ز عدم در انفس ناطقه
چه زجاجه‌ای‌ست که از خودش بدمد لوامع مُشرقه


ملکوت و ملک خدای را به عیان رسانده ضیای او

چه غمش هر آنکه شفیعه‌اش بشود به محشر داهشه
به مقام خلد برینی‌اش نه منازعه نه مناقشه


نگرفته‌اند مقام او به معاجله به مهامشه
به خدا که زَهرۀ قرب او نه به حفصه هست و نه عایشه


که نشیند از ره غدر و کین به دل رسول به جای او

سخن از کسی شده در میان که نبی‌ست گرم ستودنش
مَلِک‌ست قاری فضل او، مَلَک‌ست محو سرودنش


عدم‌ست زادۀ بود او و وجود طفل نبودنش
‌که شده‌ست بسته به نور حق همه صبح دیده گشودنش


حسن‌ست شمس مضیّ او و حسین بدر دجای او

به خدا که دار و ندار او بدهد نشان ز عدالتش
احدی نبوده ز مکّیان به نجابتش به اصالتش


احدی نجسته مشابهش احدی ندیده جلالتش
چو گشود خاتم مرسلین دو لب از برای رسالتش


چه زنی به غیر خدیجه گفت بلی به دین و ندای او

چه زنی‌ست مادر فاطمه، چه زنی‌ست همسر مصطفی
که به همرهی، که به همسری، شده نیم دیگر مصطفی


نه به مال بلکه به جان خود شده یار و یاور مصطفی
که مناقبش شده بازگو ز لب پیمبر مصطفی


متراکم آمده خیرها به چهارگوش سرای او

به گره‌گشایی لطف او نه مقیَّدی نه مقیِّدی
شده لحظه‌لحظۀ بودنش جلوات عزّ مُمَجِّدی


نرود مواصف جود او به خفا ز جور معاندی
چو نباشد آیۀ سلم او چه مطهَّری چه موحِّدی؟


مگر اینکه خلق دعا کند به طراز قبله‌نمای او

چو نماز او بشود حکم نبود مصلّی دیگری
به خدا نگویم الی الابد سخن از تولّی دیگری


که دهد موالی همسرش به نبی تسلّی دیگری
چو صفات و ذات جلال حق بدهد تجلّی دیگری


شده مهر و ماه نشانه‌ای ز فروغ جود و سخای او

به ازل چو آینۀ «ألَستُ بِرَبّکم» شده صیقلی
به مطاوعت ز مقام او چو رسول گفته‌ام از بلی


چو گشود احمد مصطفی در سرّ مصحف منجلی
به خدا که غیر خدیجه‌اش به خدا قسم به جز از علی


نشده‌ست مطلع آدمی ز رموز غار حرای او

صفت کمال خدیجه را چه به شعر ناقص همچو من
که چهارده دم کبریا به مدیحه‌اش شده در سخن


ظُهِرَت یَنابِعُهَا العُلاهِ مِنَ الخَفاءِ إلَی العَلَن
به کدام زن به جز از خدیجه رسول حضرت ذوالمنن


همه ساله کرده ز تعزیت به برش لباس عزای او؟

 

ثنای حضرت خدیجه (ع)

 

به زبان‌بریده کجا رسد صفتی به مدح و ثنای او
که خداش هرچه طلب کند به کمال داده برای او


ز زبان خاتم مرسلین همه وقت کرده دعای او
صلوات آدم و خاتم آمده‌ است جمله صلای او


چه زنی‌ست او که به مدحتش فلک آفریده خدای او

شده‌است جاذب لطف حق، چو به مهر ذرّۀ لاحقه
نرسد به جلوۀ نوری‌اش رشحات ظلمت زاهقه


چه کلیمه‌ای‌ که دهد بیان ز عدم در انفس ناطقه
چه زجاجه‌ای‌ست که از خودش بدمد لوامع مُشرقه


ملکوت و ملک خدای را به عیان رسانده ضیای او

چه غمش هر آنکه شفیعه‌اش بشود به محشر داهشه
به مقام خلد برینی‌اش نه منازعه نه مناقشه


نگرفته‌اند مقام او به معاجله به مهامشه
به خدا که زَهرۀ قرب او نه به حفصه هست و نه عایشه


که نشیند از ره غدر و کین به دل رسول به جای او

سخن از کسی شده در میان که نبی‌ست گرم ستودنش
مَلِک‌ست قاری فضل او، مَلَک‌ست محو سرودنش


عدم‌ست زادۀ بود او و وجود طفل نبودنش
‌که شده‌ست بسته به نور حق همه صبح دیده گشودنش


حسن‌ست شمس مضیّ او و حسین بدر دجای او

به خدا که دار و ندار او بدهد نشان ز عدالتش
احدی نبوده ز مکّیان به نجابتش به اصالتش


احدی نجسته مشابهش احدی ندیده جلالتش
چو گشود خاتم مرسلین دو لب از برای رسالتش


چه زنی به غیر خدیجه گفت بلی به دین و ندای او

چه زنی‌ست مادر فاطمه، چه زنی‌ست همسر مصطفی
که به همرهی، که به همسری، شده نیم دیگر مصطفی


نه به مال بلکه به جان خود شده یار و یاور مصطفی
که مناقبش شده بازگو ز لب پیمبر مصطفی


متراکم آمده خیرها به چهارگوش سرای او

به گره‌گشایی لطف او نه مقیَّدی نه مقیِّدی
شده لحظه‌لحظۀ بودنش جلوات عزّ مُمَجِّدی


نرود مواصف جود او به خفا ز جور معاندی
چو نباشد آیۀ سلم او چه مطهَّری چه موحِّدی؟


مگر اینکه خلق دعا کند به طراز قبله‌نمای او

چو نماز او بشود حکم نبود مصلّی دیگری
به خدا نگویم الی الابد سخن از تولّی دیگری


که دهد موالی همسرش به نبی تسلّی دیگری
چو صفات و ذات جلال حق بدهد تجلّی دیگری


شده مهر و ماه نشانه‌ای ز فروغ جود و سخای او

به ازل چو آینۀ «ألَستُ بِرَبّکم» شده صیقلی
به مطاوعت ز مقام او چو رسول گفته‌ام از بلی


چو گشود احمد مصطفی در سرّ مصحف منجلی
به خدا که غیر خدیجه‌اش به خدا قسم به جز از علی


نشده‌ست مطلع آدمی ز رموز غار حرای او

صفت کمال خدیجه را چه به شعر ناقص همچو من
که چهارده دم کبریا به مدیحه‌اش شده در سخن


ظُهِرَت یَنابِعُهَا العُلاهِ مِنَ الخَفاءِ إلَی العَلَن
به کدام زن به جز از خدیجه رسول حضرت ذوالمنن


همه ساله کرده ز تعزیت به برش لباس عزای او؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×