- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۸۹۰
- شماره مطلب: ۵۹۵۱
-
چاپ
دریا تشنه است
باز میگردم به کار خویشتن
گریه نوش و شرمسار خویشتن
باز میگردم ببینم عشق چیست
شیعهتر، شوریدهتر درعشق کیست؟
ناگهان، هر واژهای تب میکند
یادی از اندوه زینب میکند
یال خون آلود اسبی بی سوار
میوزد بر خاکهای سوگوار
میزند بر سینه، میپوشد سیاه
خاک گودال بلند قتلگاه
از نگاه، پیر و غیرتمند من
قطره قطره میچکد لبخند من
چشمه چشمه، اشک و ماتم میشود
کربلا در کربلا، غم میشود
میشود پر از سکوتی ارجمند
میسرایم با زبانی سربلند
ای حسین ای ماه قربانی شده
صبح سکرانگیز توفانی شده
ای تمام شهر، در سوگت سیاه
آبهای نهر، در سوگت سیاه
ای سر خورشید روی دامنت
شعله شعله زخم در پیراهنت
ای درختان پیش رویت سر به زیر
هفت اقیانوس در چشمت اسیر
جز تو کس فریاد بیداری نشد
تشنۀ از خویشتن جاری نشد
غصهها، پشت مرا خم میکنند
گریهها، عمر مرا کم میکنند
آه از آن ساعت که در آن دشت پیر
ذوالجناحی بود زینی سر به زیر
آفتاب از صدر زین افتاد بود
آسمان روی زمین افتاده بود
هیچ کس خورشید را یاری نکرد
هیچ کس از گل طرفداری نکرد
جملۀ سرها گریبانی شدند
دشمن آن نوح توفانی شدند
آسمان در آسمان، بارانیام
گردبادم، در خودم زندانیام
سر نهاده شعله، رودی دامنم
آتشی گل کرده در پیراهنم
آتشی سر در گریبان خودم
ساکن شام غریبان خودم
آسمان بر دوش صحرا میرود
آفتابی رو به دریا میرود
آه، ای دریا در آغوشش بگیر
موج توفان زاد، بر دوشش بگیر
چون که این در دریای توفان پیرهن
هفت وادی زخم سرکش در بدن
میرود تا عشق را معنا کند
میرود تا خویش را پیدا کند
آسمان گریان و صحرا تشنه است
در میان دجله، دریا تشنه است
دست در شط برد و دریا مست شد
آسمان تا بی نهایت دست شد
با دل خونین، لب خندان... که دید؟
تشنه مشک آب بر دندان که دید؟
دریا تشنه است
باز میگردم به کار خویشتن
گریه نوش و شرمسار خویشتن
باز میگردم ببینم عشق چیست
شیعهتر، شوریدهتر درعشق کیست؟
ناگهان، هر واژهای تب میکند
یادی از اندوه زینب میکند
یال خون آلود اسبی بی سوار
میوزد بر خاکهای سوگوار
میزند بر سینه، میپوشد سیاه
خاک گودال بلند قتلگاه
از نگاه، پیر و غیرتمند من
قطره قطره میچکد لبخند من
چشمه چشمه، اشک و ماتم میشود
کربلا در کربلا، غم میشود
میشود پر از سکوتی ارجمند
میسرایم با زبانی سربلند
ای حسین ای ماه قربانی شده
صبح سکرانگیز توفانی شده
ای تمام شهر، در سوگت سیاه
آبهای نهر، در سوگت سیاه
ای سر خورشید روی دامنت
شعله شعله زخم در پیراهنت
ای درختان پیش رویت سر به زیر
هفت اقیانوس در چشمت اسیر
جز تو کس فریاد بیداری نشد
تشنۀ از خویشتن جاری نشد
غصهها، پشت مرا خم میکنند
گریهها، عمر مرا کم میکنند
آه از آن ساعت که در آن دشت پیر
ذوالجناحی بود زینی سر به زیر
آفتاب از صدر زین افتاد بود
آسمان روی زمین افتاده بود
هیچ کس خورشید را یاری نکرد
هیچ کس از گل طرفداری نکرد
جملۀ سرها گریبانی شدند
دشمن آن نوح توفانی شدند
آسمان در آسمان، بارانیام
گردبادم، در خودم زندانیام
سر نهاده شعله، رودی دامنم
آتشی گل کرده در پیراهنم
آتشی سر در گریبان خودم
ساکن شام غریبان خودم
آسمان بر دوش صحرا میرود
آفتابی رو به دریا میرود
آه، ای دریا در آغوشش بگیر
موج توفان زاد، بر دوشش بگیر
چون که این در دریای توفان پیرهن
هفت وادی زخم سرکش در بدن
میرود تا عشق را معنا کند
میرود تا خویش را پیدا کند
آسمان گریان و صحرا تشنه است
در میان دجله، دریا تشنه است
دست در شط برد و دریا مست شد
آسمان تا بی نهایت دست شد
با دل خونین، لب خندان... که دید؟
تشنه مشک آب بر دندان که دید؟