- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۸۸۹
- شماره مطلب: ۵۹۲۶
-
چاپ
دو خورشید برآید...
هر که را نیست سر دادن سر، برگردد
زانکه خورشید در این معرکه بی سر گردد
دست او مثل اباالفضل میافتد بر خاک
با حسین ابن علی، هر که برادر گردد
زهر در قلزم اگر بود، به جان مینوشید
مالک اینگونه فقط مالک اشتر گردد
زندگی کردن او، در گرو مردن اوست
لاله پیوسته بر آن است که پرپر گردد
هر که را نیست سر کشته شدن در دل شب
بی که حرفی بزند، زود کبوتر گردد
ظهر فردا، که زمین آرزوی مرگ کند
و زمان سعی نماید به عقب برگردد
ظهر فردا، که ولایت دو سه آیینه شود
ظهر فردا که علی اکبر و اصغر گردد
ظهر فردا، که دو خورشید بر آید به افق
و زمین روشنی اش چند برابر گردد
ظهر فردا، که سرت دوست دمد بر نیزه
ظهر فردا، که جهان عرصۀ محشر گردد
هر که رانیست سر کشته شدن، در دل شب
بی که حرفی بزند برگردد، برگردد
-
بیمار تندرست
زنجیرها، به پای تو پروانه میشدند
شن بادها، عبور تو را شانه میشدند
شمشیرها به زخم تو بودند آشنابا خانۀ غلاف که بیگانه میشدند
-
سر آورده بود سر
یک کاروان شعلهور آورده بود سر
آتشفشانی از سفر آورده بود سر
در آسمان واقعه، از مشرق طلوعهفتاد و دو ستاره برآورده بود سر
-
باد خیلی بد است
باد خیلی بد است... میخواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد
چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد
دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریههایت را...باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد
-
قطار آتش
دشتها در آتش تب، بی امان میسوختند
کوهها آتشفشان آتشفشان میسوختند
خیمههای مشتعل، گیسوپریش و شعلهوردر حریص ضجههای کودکان میسوختند
بادها خنجر به دست از چار سو میآمدندلالهها از شش جهت تا استخوان میسوختند
دو خورشید برآید...
هر که را نیست سر دادن سر، برگردد
زانکه خورشید در این معرکه بی سر گردد
دست او مثل اباالفضل میافتد بر خاک
با حسین ابن علی، هر که برادر گردد
زهر در قلزم اگر بود، به جان مینوشید
مالک اینگونه فقط مالک اشتر گردد
زندگی کردن او، در گرو مردن اوست
لاله پیوسته بر آن است که پرپر گردد
هر که را نیست سر کشته شدن در دل شب
بی که حرفی بزند، زود کبوتر گردد
ظهر فردا، که زمین آرزوی مرگ کند
و زمان سعی نماید به عقب برگردد
ظهر فردا، که ولایت دو سه آیینه شود
ظهر فردا که علی اکبر و اصغر گردد
ظهر فردا، که دو خورشید بر آید به افق
و زمین روشنی اش چند برابر گردد
ظهر فردا، که سرت دوست دمد بر نیزه
ظهر فردا، که جهان عرصۀ محشر گردد
هر که رانیست سر کشته شدن، در دل شب
بی که حرفی بزند برگردد، برگردد