مشخصات شعر

بی همگان به سر شود

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی‌شود  

داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود


باغ و بهار من تویی تاب و قرار من تویی  

دار ندار من تویی، بی تو به سر نمی‌شود


چشمۀ نور روشنم، تشنه دیدنت منم  

نیست شبی که دامنم، غرق گوهر نمی‌شود


غرق ستاره شد دلم، هزار پاره شد دلم  

آینۀ دلی از این، شکسته تر نمی‌شود


گرچه ز غم شکسته‌ام، دفتر شکوه بسته‌ام  

گاه ز آتش دلم، سینه خبر نمی‌شود


چون مه نور به رهگذر، گر به تو افتاد نظر

جام دو چشم من پر از، خون جگر نمی‌شود


گر چه فرات اشکم از، شوق تو موج می‌زند  

مانع دیدن رخت دیدۀ تر نمی‌شود


ای به غم نیاز من، سوز تو چاره ساز من  

رنجه دل صبورم از، رنج سفر نمی‌شود


گر به من اقتدا کند کیست که ادعا کند  

سفر به سوی کربلا، شکسته پر نمی‌شود


ای به لبم پیام تو، زنده‌ام از قیام تو
بدون ذکر نام تو، شبم سحر نمی‌شود

 

بی همگان به سر شود

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی‌شود  

داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود


باغ و بهار من تویی تاب و قرار من تویی  

دار ندار من تویی، بی تو به سر نمی‌شود


چشمۀ نور روشنم، تشنه دیدنت منم  

نیست شبی که دامنم، غرق گوهر نمی‌شود


غرق ستاره شد دلم، هزار پاره شد دلم  

آینۀ دلی از این، شکسته تر نمی‌شود


گرچه ز غم شکسته‌ام، دفتر شکوه بسته‌ام  

گاه ز آتش دلم، سینه خبر نمی‌شود


چون مه نور به رهگذر، گر به تو افتاد نظر

جام دو چشم من پر از، خون جگر نمی‌شود


گر چه فرات اشکم از، شوق تو موج می‌زند  

مانع دیدن رخت دیدۀ تر نمی‌شود


ای به غم نیاز من، سوز تو چاره ساز من  

رنجه دل صبورم از، رنج سفر نمی‌شود


گر به من اقتدا کند کیست که ادعا کند  

سفر به سوی کربلا، شکسته پر نمی‌شود


ای به لبم پیام تو، زنده‌ام از قیام تو
بدون ذکر نام تو، شبم سحر نمی‌شود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×