- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۸۰۵
- شماره مطلب: ۵۶۰۹
-
چاپ
یک کلام
سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!
دگر مرا ببر از کنج این قفس، بابا!
به جز تو کآمدهای، امشبی به دیدارم
نزد سری به یتیم تو، هیچ کس، بابا!
از آن دمی که سرت را به نیزهها دیدم
به لب مرا بُوَد این یک کلام و بس: «بابا»
به پیشواز تو گر نامدم، مکن عیبم
که زخم دیده دو پایم ز خار و خس، بابا!
از آن چه دید یتیمت ز کربلا تا شام
تمام راه چو من ناله زد جرس، بابا!
مرا ببر که فتادم ز پا در این ویران
دگر نمانده مرا راه پیش و پس، بابا!
یک کلام
سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!
دگر مرا ببر از کنج این قفس، بابا!
به جز تو کآمدهای، امشبی به دیدارم
نزد سری به یتیم تو، هیچ کس، بابا!
از آن دمی که سرت را به نیزهها دیدم
به لب مرا بُوَد این یک کلام و بس: «بابا»
به پیشواز تو گر نامدم، مکن عیبم
که زخم دیده دو پایم ز خار و خس، بابا!
از آن چه دید یتیمت ز کربلا تا شام
تمام راه چو من ناله زد جرس، بابا!
مرا ببر که فتادم ز پا در این ویران
دگر نمانده مرا راه پیش و پس، بابا!