- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۹۶۹
- شماره مطلب: ۵۵۷۵
-
چاپ
تفسیری عجیب
فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی
مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی
حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی
هلاک از تشنهکامی بر لب آب روان کردی
غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا
گرفتارِ درنده گرگهای کوفیان کردی
فلک! بیخانمان گردی! که اولاد پیمبر را
نمودی از وطن آواره و بیخانمان کردی
گهرهای یتیمِ درجِ عصمت را به هم بستی
به بزم زادهی مرجانه بُردی، ارمغان کردی
عیال مصطفی وآن گه اسیری؟ خاک بر فرقم!
مگر از زنگبار و روم، ایشان را گمان کردی؟
سر فرزند زهرا را بریدی از قفا وآن گه
ببُردی در تنور خولی کافر، نهان کردی
تن نوباوهی زهرا که از گل بود نازکتر
به هم بشْکسته از سمّ ستورش، استخوان کردی
سر ببْریده را از لب شنیدی، آیت قرآن
عجب دارم که تفسیرش به چوب خیزران کردی
برای نزهت و گلگشتِ اولاد ابیسفیان
ز خون آل پیغمبر، زمین را گلِستان کردی
خود این خون را ندانم، صاحب اسلام چون شوید
مگر خونها بریزد، شاید این خون را به خون شوید
-
حمایل زرّین
چو بر بستند «آل الله»، سوی شام، محملها
به محملها مکان کردند، همچون غصّه در دلها
ز بس سیل سرشک از چشمههای چشم شد جاری
فرو رفتند آن جمّازهها تا سینه، در گِلها
-
شب تار
فلک! با عترت «خیر البشر»، لختی مدارا کن
مدارا کن به «آل الله» و شرم از روی زهرا کن
ره شام است در پیش و هزاران محنت اندر پی
به «اهل البیت» رحمی، ای فلک! در کوه و صحرا کن
-
مرغ نیم بسمل
حسین از کینهی عدوان، چو آمد تنگ، میدانش
نمانْد از یاوران یک تن که سازد جان به قربانش
نه عون و جعفر و عبّاس باقی مانْد و نه قاسم
نه فرزندش علی اکبر که طلعت، ماه تابانش
تفسیری عجیب
فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی
مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی
حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی
هلاک از تشنهکامی بر لب آب روان کردی
غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا
گرفتارِ درنده گرگهای کوفیان کردی
فلک! بیخانمان گردی! که اولاد پیمبر را
نمودی از وطن آواره و بیخانمان کردی
گهرهای یتیمِ درجِ عصمت را به هم بستی
به بزم زادهی مرجانه بُردی، ارمغان کردی
عیال مصطفی وآن گه اسیری؟ خاک بر فرقم!
مگر از زنگبار و روم، ایشان را گمان کردی؟
سر فرزند زهرا را بریدی از قفا وآن گه
ببُردی در تنور خولی کافر، نهان کردی
تن نوباوهی زهرا که از گل بود نازکتر
به هم بشْکسته از سمّ ستورش، استخوان کردی
سر ببْریده را از لب شنیدی، آیت قرآن
عجب دارم که تفسیرش به چوب خیزران کردی
برای نزهت و گلگشتِ اولاد ابیسفیان
ز خون آل پیغمبر، زمین را گلِستان کردی
خود این خون را ندانم، صاحب اسلام چون شوید
مگر خونها بریزد، شاید این خون را به خون شوید