- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۳
- بازدید: ۱۲۰۰
- شماره مطلب: ۵۴۲۹
-
چاپ
غیرت جاودانۀ تاریخ
امشب از تشنگی سخن دارم
که از آن آب در دهن دارم
همه جویای آب و من عطشم
جز می تشنگی دگر نچشم
چه اگر آب راز نعمتهاست
تشنگی نیز فوق لذتهاست
هرکس از آب تا سخن راند
لذت تشنگی نمیداند
فلک در دست نوح تشنگی است
شب میلاد روح تشنگی است
کیست آن نوح تشنگی؟ عباس
چیست آن روح تشنگی؟ عباس
شده امشب ز نور این اختر
آسمان مدینه روشنتر
وه ز ام البنین که با لبخند
کرده تقدیم حیدر این فرزند
لب شیر خدا ثنا گویش
مست از بوسههای بازویش
نیست معصوم و پور معصوم است
عمر را در حضور معصوم است
عبد و مجذوب جلوۀ خالق
بر امام زمان خود عاشق
پرچم عشق تا حسین افراشت
از رجال و نسا دو عاشق داشت
آن دو حق باور و حسین شناس
که یکی زینب و یکی عباس
سنجش عقل با ابالفضل است
نغمۀ عشق یاابالفضل است
نیست عباس جز سوای حسین
که بود خلقتش برای حسین
غیرت جاودانۀ تاریخ
در شجاعت یگانۀ تاریخ
چون علی در جدال بدر و حنین
شاهد قهرمانیش صفین
بر سر آسمان علم زده است
صف صفین را به هم زده است
اندر آن رزمگاه رعب آور
پیش چشمان مات دو لشکر
نوجوانی نقاب بر صورت
بوسۀ آفتاب بر صورت
قامت او به اعتدال علی
رجز و حملهاش مثال علی
اسب او را هلال بسته نعال
عمر او در حدود هفده سال
همه را محو ترک تازی کرد
بس که با تیغ و نیزه بازی کرد
صحنه را چون برای رزم آراست
بانگ هل من مبارزش برخواست
همه از آن دلیر ترسیدند
مرگ را چون به چشم خود دیدند
زد معاویه زآن میان آوا
بر شجاعی به نام بوشعثا
که بلرزید بند از بندش
آن نگون بخت و هفت فرزندش
رفته در جنگ و برنگردیدند
همه در خون خویش غلطیدند
بعد از آن کس به صحنه پانگذاشت
چون کسی جرئت جدال نداشت
دشمن و دوست در تماشایش
همه محو دلاوریهایش
کآن جوانمرد سرفراز آمد
به میان سپاه باز آمد
در کنار پدر قرار گرفت
پدرش نیز در کنار گرفت
از رخش تا علی نقاب افکند
وز رخ ماه او حجاب افکند
دیدهها خیره گشت در عباس
کس نبود آن جوان مگر عباس
عظمتهای حیدری او را
شد نمایان به ظهرعاشورا
کز حرم بانگ العطش بشنفت
خواند او را به بر امامش و گفت
ای علمدار من برادر من
ای تو پشت و پناه لشکر من
تشنگی از حرم گرفته مجال
رو به میدان، ولی نه بهر جدال
به سوی علقمه شتاب آور
بهر طفلان تشنه آب آور
آن زمان بود کآن زغیرت مست
مشک بر دوش و رایت اندر دست
تاخت سوی شریعه توسن را
منهزم کرد خیل دشمن را
گام درساحل فرات نهاد
مهر بر چشمۀ حیات نهاد
در جهادی که جسم وجان میداد
باز هم باید امتحان میداد
امتحانی که فوق باور بود
چون کمال جهاد اکبر بود
در دو دنیایش آبرو دادند
بهترین نمره را به او دادند
دست درآب و پای بر سر نفس
گه در عشق کوفت گه در نفس
نفس گفتا برای خیر و صلاح
آب خوردن برای تست مباح
عشق گفت این ثواب را بگذار
تشنه برگرد و آب را بگذار
نفس گفتا بنوش آب و بمان
تا بگیری ز جان خصم امان
هان بیا ترک ترک اولی کن
تشنگی را به آب سودا کن
او در آن گیرو دار عقل وجنون
که ز دریا چسان روم بیرون
زآن طرف روح انبیاء عزیز
قدسیان، عرشیان، ملائکه نیز
همچو مقداد و بوذر و عمار
حمزه و زید و جعفر طیار
نگران جمله تا که او چه کند
از پی حفظ آبرو چه کند
آب چون ریخت بر زمین عباس
همه گفتند آفرین عباس
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
غیرت جاودانۀ تاریخ
امشب از تشنگی سخن دارم
که از آن آب در دهن دارم
همه جویای آب و من عطشم
جز می تشنگی دگر نچشم
چه اگر آب راز نعمتهاست
تشنگی نیز فوق لذتهاست
هرکس از آب تا سخن راند
لذت تشنگی نمیداند
فلک در دست نوح تشنگی است
شب میلاد روح تشنگی است
کیست آن نوح تشنگی؟ عباس
چیست آن روح تشنگی؟ عباس
شده امشب ز نور این اختر
آسمان مدینه روشنتر
وه ز ام البنین که با لبخند
کرده تقدیم حیدر این فرزند
لب شیر خدا ثنا گویش
مست از بوسههای بازویش
نیست معصوم و پور معصوم است
عمر را در حضور معصوم است
عبد و مجذوب جلوۀ خالق
بر امام زمان خود عاشق
پرچم عشق تا حسین افراشت
از رجال و نسا دو عاشق داشت
آن دو حق باور و حسین شناس
که یکی زینب و یکی عباس
سنجش عقل با ابالفضل است
نغمۀ عشق یاابالفضل است
نیست عباس جز سوای حسین
که بود خلقتش برای حسین
غیرت جاودانۀ تاریخ
در شجاعت یگانۀ تاریخ
چون علی در جدال بدر و حنین
شاهد قهرمانیش صفین
بر سر آسمان علم زده است
صف صفین را به هم زده است
اندر آن رزمگاه رعب آور
پیش چشمان مات دو لشکر
نوجوانی نقاب بر صورت
بوسۀ آفتاب بر صورت
قامت او به اعتدال علی
رجز و حملهاش مثال علی
اسب او را هلال بسته نعال
عمر او در حدود هفده سال
همه را محو ترک تازی کرد
بس که با تیغ و نیزه بازی کرد
صحنه را چون برای رزم آراست
بانگ هل من مبارزش برخواست
همه از آن دلیر ترسیدند
مرگ را چون به چشم خود دیدند
زد معاویه زآن میان آوا
بر شجاعی به نام بوشعثا
که بلرزید بند از بندش
آن نگون بخت و هفت فرزندش
رفته در جنگ و برنگردیدند
همه در خون خویش غلطیدند
بعد از آن کس به صحنه پانگذاشت
چون کسی جرئت جدال نداشت
دشمن و دوست در تماشایش
همه محو دلاوریهایش
کآن جوانمرد سرفراز آمد
به میان سپاه باز آمد
در کنار پدر قرار گرفت
پدرش نیز در کنار گرفت
از رخش تا علی نقاب افکند
وز رخ ماه او حجاب افکند
دیدهها خیره گشت در عباس
کس نبود آن جوان مگر عباس
عظمتهای حیدری او را
شد نمایان به ظهرعاشورا
کز حرم بانگ العطش بشنفت
خواند او را به بر امامش و گفت
ای علمدار من برادر من
ای تو پشت و پناه لشکر من
تشنگی از حرم گرفته مجال
رو به میدان، ولی نه بهر جدال
به سوی علقمه شتاب آور
بهر طفلان تشنه آب آور
آن زمان بود کآن زغیرت مست
مشک بر دوش و رایت اندر دست
تاخت سوی شریعه توسن را
منهزم کرد خیل دشمن را
گام درساحل فرات نهاد
مهر بر چشمۀ حیات نهاد
در جهادی که جسم وجان میداد
باز هم باید امتحان میداد
امتحانی که فوق باور بود
چون کمال جهاد اکبر بود
در دو دنیایش آبرو دادند
بهترین نمره را به او دادند
دست درآب و پای بر سر نفس
گه در عشق کوفت گه در نفس
نفس گفتا برای خیر و صلاح
آب خوردن برای تست مباح
عشق گفت این ثواب را بگذار
تشنه برگرد و آب را بگذار
نفس گفتا بنوش آب و بمان
تا بگیری ز جان خصم امان
هان بیا ترک ترک اولی کن
تشنگی را به آب سودا کن
او در آن گیرو دار عقل وجنون
که ز دریا چسان روم بیرون
زآن طرف روح انبیاء عزیز
قدسیان، عرشیان، ملائکه نیز
همچو مقداد و بوذر و عمار
حمزه و زید و جعفر طیار
نگران جمله تا که او چه کند
از پی حفظ آبرو چه کند
آب چون ریخت بر زمین عباس
همه گفتند آفرین عباس