مشخصات شعر

در کاظمین تو حسینی می‌شوم هر روز

یک کوزۀ بی آب، از دریا چه می‌داند

یک مشت خاک، از غربت صحرا چه می‌داند

 

یک سائل بیچاره از آقا چه می‌داند

از چهارده خورشید عقل ما چه می‌داند

 

ما دور از "قدریم" "إنا" را نمی‌فهمیم

الحق که پایینیم و بالا را نمی‌فهمیم

 

هرکس که در این خانه قنبر شد پشیمان نیست

کارگر اولاد حیدر شد پشیمان نیست

 

از خاک بود و عاقبت زر شد پشیمان نیست

جاروکش صحنی مطهر شد پشیمان نیست

 

این روزها باید رضا آباد ساکن بود

یعنی میان صحن گوهرشاد ساکن بود

 

نُه بار می‌گیریم ذکر یا رضا و بعد

نُه بار می‌چرخیم در صحن و سرا و بعد

 

نُه بار می‌سازیم راهی تا شما و بعد

نُه بار می‌آییم تا عرش خدا و بعد

 

شاید سحر باب الجوادت روی ما وا شد

اولادنا اکبادنا امروز معنا شد

 

گفتم جواد، از بند بند شعر رحمت ریخت

از چشم‌های سائلم اشک خجالت ریخت

 

گفتم جواد و بر دعاهایم اجابت ریخت

آقا به این سفره نگاهی کرد و برکت ریخت

 

گفتم جواد و باز هم لکنت شکستم داد

بی معرفت بودن دوباره کار دستم داد

 

ای حسرت سجاده‌ها، یا ربنای تو

رفته ست تا به عرش اعلی ربنای تو

 

بوی علی دارد سحرها ربنای تو

توحید می‌گیریم ما، با ربنای تو

 

آقا بیا و نذر جدت با گدا تا کن

یک کاظمیه در دل هر شیعه بر پا کن

 

یک "اتق الله" از تو، ایمان داشتن با من

ابر کرامت از تو، باران داشتن با من

 

شانه ز تو، زلف پریشان داشتن با من

چه کرده این عشق کریمان داشتن با من

 

که در خیالم کاظمینی می‌شوم هر روز

در کاظمین تو حسینی می‌شوم هر روز

 

دل دست تو دادیم پس دل برنمی‌گردد

ناقص نباشد تا که کامل برنمی‌گردد

 

بی جیره از این خانه سائل برنمی‌گردد

یعنی از اینجا بی فضائل برنمی‌گردد

 

این دفعه را آقا بیا سائل نوازی کن

ویرانۀ قلب مرا آباد سازی کن

 

همراه ماه امشب ستاره می‌رسد از راه

و یک علی دارد دوباره می‌رسد از راه

 

بر گنبدی سوم مناره می‌رسد از راه

شیری به شکل شیرخواره می‌رسد از راه

 

این شاخۀ طوبی ثمر دارست از امشب

بی بی رباب ما پسردارست از امشب

 

این طفل کوچک می‌شود حیدر زمان جنگ

شمشیر خود می‌سازد از حنجر زمان جنگ

 

اصغر شد اما می‌شود اکبر زمان جنگ

مانند مردان می‌سپارد سر زمان جنگ

 

گهواره را معراج خواهد کرد این آقا

دین را به خود محتاج خواهد کرد این آقا

 

بر روی دستی خوش زبانی می‌کند روزی

با گریه‌هایش خطبه خوانی می‌کند روزی

 

قد سپاهی را کمانی می‌کند روزی

از سنگر دین پاسبانی می‌کند روزی

 

شش ماهه است اما سوی پیکار خواهد رفت

تا حد جان پای دفاع از یار خواهد رفت

 

تیری به سرعت حنجرش را می‌زند بر هم

یکجور می‌آید سرش را می‌زند بر هم

 

اصلا تمام پیکرش را می‌زند بر هم

در خیمه قلب مادرش را می‌زند بر هم

 

از گوش تا گوش سرش با تیر می‌پاشد

لب با سه شعبه تا شود درگیر، می‌پاشد

 

رازی ز مدفون بودنش بیرون نمی‌آید

کوری چشم دشمنش بیرون نمی‌آید

 

یک نخ هم از پیراهنش بیرون نمی‌آید

صد نیزه هم باشد تنش بیرون نمی‌آید

 

دست امامی هست، پس دستی برابر نیست

یعنی که نبش قبر شش ماهه میسر نیست

در کاظمین تو حسینی می‌شوم هر روز

یک کوزۀ بی آب، از دریا چه می‌داند

یک مشت خاک، از غربت صحرا چه می‌داند

 

یک سائل بیچاره از آقا چه می‌داند

از چهارده خورشید عقل ما چه می‌داند

 

ما دور از "قدریم" "إنا" را نمی‌فهمیم

الحق که پایینیم و بالا را نمی‌فهمیم

 

هرکس که در این خانه قنبر شد پشیمان نیست

کارگر اولاد حیدر شد پشیمان نیست

 

از خاک بود و عاقبت زر شد پشیمان نیست

جاروکش صحنی مطهر شد پشیمان نیست

 

این روزها باید رضا آباد ساکن بود

یعنی میان صحن گوهرشاد ساکن بود

 

نُه بار می‌گیریم ذکر یا رضا و بعد

نُه بار می‌چرخیم در صحن و سرا و بعد

 

نُه بار می‌سازیم راهی تا شما و بعد

نُه بار می‌آییم تا عرش خدا و بعد

 

شاید سحر باب الجوادت روی ما وا شد

اولادنا اکبادنا امروز معنا شد

 

گفتم جواد، از بند بند شعر رحمت ریخت

از چشم‌های سائلم اشک خجالت ریخت

 

گفتم جواد و بر دعاهایم اجابت ریخت

آقا به این سفره نگاهی کرد و برکت ریخت

 

گفتم جواد و باز هم لکنت شکستم داد

بی معرفت بودن دوباره کار دستم داد

 

ای حسرت سجاده‌ها، یا ربنای تو

رفته ست تا به عرش اعلی ربنای تو

 

بوی علی دارد سحرها ربنای تو

توحید می‌گیریم ما، با ربنای تو

 

آقا بیا و نذر جدت با گدا تا کن

یک کاظمیه در دل هر شیعه بر پا کن

 

یک "اتق الله" از تو، ایمان داشتن با من

ابر کرامت از تو، باران داشتن با من

 

شانه ز تو، زلف پریشان داشتن با من

چه کرده این عشق کریمان داشتن با من

 

که در خیالم کاظمینی می‌شوم هر روز

در کاظمین تو حسینی می‌شوم هر روز

 

دل دست تو دادیم پس دل برنمی‌گردد

ناقص نباشد تا که کامل برنمی‌گردد

 

بی جیره از این خانه سائل برنمی‌گردد

یعنی از اینجا بی فضائل برنمی‌گردد

 

این دفعه را آقا بیا سائل نوازی کن

ویرانۀ قلب مرا آباد سازی کن

 

همراه ماه امشب ستاره می‌رسد از راه

و یک علی دارد دوباره می‌رسد از راه

 

بر گنبدی سوم مناره می‌رسد از راه

شیری به شکل شیرخواره می‌رسد از راه

 

این شاخۀ طوبی ثمر دارست از امشب

بی بی رباب ما پسردارست از امشب

 

این طفل کوچک می‌شود حیدر زمان جنگ

شمشیر خود می‌سازد از حنجر زمان جنگ

 

اصغر شد اما می‌شود اکبر زمان جنگ

مانند مردان می‌سپارد سر زمان جنگ

 

گهواره را معراج خواهد کرد این آقا

دین را به خود محتاج خواهد کرد این آقا

 

بر روی دستی خوش زبانی می‌کند روزی

با گریه‌هایش خطبه خوانی می‌کند روزی

 

قد سپاهی را کمانی می‌کند روزی

از سنگر دین پاسبانی می‌کند روزی

 

شش ماهه است اما سوی پیکار خواهد رفت

تا حد جان پای دفاع از یار خواهد رفت

 

تیری به سرعت حنجرش را می‌زند بر هم

یکجور می‌آید سرش را می‌زند بر هم

 

اصلا تمام پیکرش را می‌زند بر هم

در خیمه قلب مادرش را می‌زند بر هم

 

از گوش تا گوش سرش با تیر می‌پاشد

لب با سه شعبه تا شود درگیر، می‌پاشد

 

رازی ز مدفون بودنش بیرون نمی‌آید

کوری چشم دشمنش بیرون نمی‌آید

 

یک نخ هم از پیراهنش بیرون نمی‌آید

صد نیزه هم باشد تنش بیرون نمی‌آید

 

دست امامی هست، پس دستی برابر نیست

یعنی که نبش قبر شش ماهه میسر نیست

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×