- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۳۰
- بازدید: ۶۸۴۱
- شماره مطلب: ۵۳۷
-
چاپ
من کربلا ندیده به کس جان نمیدهم
آیینه را فراق تو دیوار میکند
این قلب صاف را مرور زمان تار میکند
مشق حسین کردهام و باز میکنم
تکلیف را معلّم تکرار میکند
نَم پس نمیدهد دل خونم به غیر اشک
این پرده پوشی است که ستّار میکند
حتی بهشت ارزش اشک مرا نداشت
چشمم فقط به خاطر تو کار میکند
گفتم بخر مرا که نیفتم به دست غیر
گفتی که حق معامله با یار میکند
امید وصل شاه و رعیت محال نیست
وقتی حسین روی به بازار میکند
یک پرسش خدا جملات کلیم شد
شوق تو کام را چه گُهر بار میکند
از جلوۀ مُدام تو عالم ز تو پُر است
این باده کاسه را خُم سرشار میکند
من کربلا ندیده به کس جان نمیدهم
آخر مرا وصال تو بر دار میکند
عباس را فِرست که آید به پیشواز
روزی که خاک دعوت دیدار میکند
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
من کربلا ندیده به کس جان نمیدهم
آیینه را فراق تو دیوار میکند
این قلب صاف را مرور زمان تار میکند
مشق حسین کردهام و باز میکنم
تکلیف را معلّم تکرار میکند
نَم پس نمیدهد دل خونم به غیر اشک
این پرده پوشی است که ستّار میکند
حتی بهشت ارزش اشک مرا نداشت
چشمم فقط به خاطر تو کار میکند
گفتم بخر مرا که نیفتم به دست غیر
گفتی که حق معامله با یار میکند
امید وصل شاه و رعیت محال نیست
وقتی حسین روی به بازار میکند
یک پرسش خدا جملات کلیم شد
شوق تو کام را چه گُهر بار میکند
از جلوۀ مُدام تو عالم ز تو پُر است
این باده کاسه را خُم سرشار میکند
من کربلا ندیده به کس جان نمیدهم
آخر مرا وصال تو بر دار میکند
عباس را فِرست که آید به پیشواز
روزی که خاک دعوت دیدار میکند