- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۲۳
- بازدید: ۲۴۹۵
- شماره مطلب: ۵۳۰
-
چاپ
همین سعادت ما بس که بیقرار توایم
خمار یک نظر از نرگس خمار توایم
به حال ما نظری کن که ما دچار توایم
عذرا تو کشد و موی تو هلاک کند
هلاک موی تو و کشتۀ عذار توایم
نه وسع ماست در آن حد که روی نیزه شویم
همین سعادت ما بس که بیقرار توایم
مگو مگو که دل ما نسوخت از غم تو
بیا بیا که چو اسفند در شرار توایم
مرا به تیغ زدن به از آنکه بفروشی
که خانهزاد تو هستیم و دوستدار توایم
رعیتیم و خراج ری تو گردن ماست
به کربلا تو شه و جمله جیرهخوار توایم
گریز نیست تو را از نشستن با ما
تو شاه کشور و ما چون سگ شکار توایم
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
همین سعادت ما بس که بیقرار توایم
خمار یک نظر از نرگس خمار توایم
به حال ما نظری کن که ما دچار توایم
عذرا تو کشد و موی تو هلاک کند
هلاک موی تو و کشتۀ عذار توایم
نه وسع ماست در آن حد که روی نیزه شویم
همین سعادت ما بس که بیقرار توایم
مگو مگو که دل ما نسوخت از غم تو
بیا بیا که چو اسفند در شرار توایم
مرا به تیغ زدن به از آنکه بفروشی
که خانهزاد تو هستیم و دوستدار توایم
رعیتیم و خراج ری تو گردن ماست
به کربلا تو شه و جمله جیرهخوار توایم
گریز نیست تو را از نشستن با ما
تو شاه کشور و ما چون سگ شکار توایم