مشخصات شعر

چشم‌های خرابه روشن شد

چشم‌های خرابه روشن شد، السلام علیک سر، بابا

 می‌پرد پلک زخمی‌ام از شوق، ذوق کرده است این قدر بابا

 

در فضای سیاه دلتنگی، چشم‌هایم سفید شد از داغ

 سوختم، ساختم بدون تو، خشک شد چشم من به در بابا

 

این سفر را چگونه طی کردی؟ با شتاب آمدی تنت جا ماند

 گاه با پای نیزه می‌رفتی، گاه گاهی به پای سر بابا

 

از نگاهم گدازه می‌ریزد، اشک نه خون تازه می‌ریزد

 سینه آتشفشانی از داغ است، دخترت کوه خون جگر بابا

 

گوشۀ این قفس گرفتارم، شور پرواز در سرم دارم

 تکه‌ای آسمان اگر باشد، قدر یک مشت بال و پر بابا

 

شعله‌ور شد کبوتر بوسه، سوخته شاخۀ لبان تو

 خیزران از لبان شیرینت، قند دزدیده یا شکر بابا؟

 

شام سر تا به پا همه چشمند، قد و بالای من تماشا شد

 من شهید نگاه می‌باشم، کشتۀ این همه نظر بابا

 

دارم از داغ کوچه می‌گویم، باغ آتش بهشت پهلویم

 با تمام وجود حس کردم، مادرت را به پشت در بابا

 

قدری آغوش عمه پوشیدم، کاش می‌مردم و نمی‌دیدم

 یا که معجر بده همین حالا، یا که امشب مرا ببر بابا

 

عمه در قحط غیرت یک مرد، بین طوفان سنگ و زخم و درد

 خم به ابروش هم نمی‌آورد، شیر زن بود؛ شیر نر بابا

 

طعنه‌ها قد کمانی‌اش کردند، تیر شد در نگاهشان هر بار

 تا به من خیره شد نگاه سنگ، سینۀ او شده سپر بابا

 

نه از این بیشتر نمی‌خواهم، تا که سربار خواهرت باشم

 جان عمه نرو بدون من، قصۀ من رسیده سر بابا  

    

چشم‌های خرابه روشن شد

چشم‌های خرابه روشن شد، السلام علیک سر، بابا

 می‌پرد پلک زخمی‌ام از شوق، ذوق کرده است این قدر بابا

 

در فضای سیاه دلتنگی، چشم‌هایم سفید شد از داغ

 سوختم، ساختم بدون تو، خشک شد چشم من به در بابا

 

این سفر را چگونه طی کردی؟ با شتاب آمدی تنت جا ماند

 گاه با پای نیزه می‌رفتی، گاه گاهی به پای سر بابا

 

از نگاهم گدازه می‌ریزد، اشک نه خون تازه می‌ریزد

 سینه آتشفشانی از داغ است، دخترت کوه خون جگر بابا

 

گوشۀ این قفس گرفتارم، شور پرواز در سرم دارم

 تکه‌ای آسمان اگر باشد، قدر یک مشت بال و پر بابا

 

شعله‌ور شد کبوتر بوسه، سوخته شاخۀ لبان تو

 خیزران از لبان شیرینت، قند دزدیده یا شکر بابا؟

 

شام سر تا به پا همه چشمند، قد و بالای من تماشا شد

 من شهید نگاه می‌باشم، کشتۀ این همه نظر بابا

 

دارم از داغ کوچه می‌گویم، باغ آتش بهشت پهلویم

 با تمام وجود حس کردم، مادرت را به پشت در بابا

 

قدری آغوش عمه پوشیدم، کاش می‌مردم و نمی‌دیدم

 یا که معجر بده همین حالا، یا که امشب مرا ببر بابا

 

عمه در قحط غیرت یک مرد، بین طوفان سنگ و زخم و درد

 خم به ابروش هم نمی‌آورد، شیر زن بود؛ شیر نر بابا

 

طعنه‌ها قد کمانی‌اش کردند، تیر شد در نگاهشان هر بار

 تا به من خیره شد نگاه سنگ، سینۀ او شده سپر بابا

 

نه از این بیشتر نمی‌خواهم، تا که سربار خواهرت باشم

 جان عمه نرو بدون من، قصۀ من رسیده سر بابا  

    

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×