- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۳۶۹۸
- شماره مطلب: ۴۶۰۹
-
چاپ
مدفن قربانیان
شه فرود آمد به دشت کربلا
گفت پس با آن زمین پُربلا:
ای زمین! ای تربت عنبرسرشت!
ای به رتبت، برتر از خاک بهشت!
بعد از این، خاک تو باشد مدفنم
تا قیامت در تو باشد مسکنم
خرّمی کن، ای زمین! شاهت رسید
فخر کن بر آسمان، ماهت رسید
سوی تو از مکّه، تازان آمدم
خود نه تنها با جوانان آمدم
آمدم تا در تو جان، فانی کنم
در تو هفتاد و دو قربانی کنم
این من و این اکبر و این اصغرم
قاسم و عبّاس و عون و جعفرم
حالیا برگو مرا مدفن کجاست
مدفن قربانیان من کجاست
راست برگو، ای زمین! اندر کجا
دست عبّاسم شود از تن، جدا
در کجا بر جان من، آذر زنند
تیر بر حلق علیاصغر زنند
بس کن، ای «ذاکر»! مگو دیگر سخن
که زدی آتش به جان مرد و زن
-
یک سؤال
آه! از آن ساعت که از شام بلا
زینب آمد در زمین کربلا
با زبان حال، آن زار حزین
با زمین کربلا گفت اینچنین:
-
شکوهها
آه! از آن ساعت که با صد شور و شین
زینب آمد بر سر قبر حسین
بر سر قبر برادر چون رسید
ناله و آه و فغان از دل کشید
-
سالها
گفت: ای پشت و پناه و یاورم!
ای علمدار سپاه و لشکرم!
ای به هر غم، مونس و غمخوار من!
محرم راز و سپهسالار من!
مدفن قربانیان
شه فرود آمد به دشت کربلا
گفت پس با آن زمین پُربلا:
ای زمین! ای تربت عنبرسرشت!
ای به رتبت، برتر از خاک بهشت!
بعد از این، خاک تو باشد مدفنم
تا قیامت در تو باشد مسکنم
خرّمی کن، ای زمین! شاهت رسید
فخر کن بر آسمان، ماهت رسید
سوی تو از مکّه، تازان آمدم
خود نه تنها با جوانان آمدم
آمدم تا در تو جان، فانی کنم
در تو هفتاد و دو قربانی کنم
این من و این اکبر و این اصغرم
قاسم و عبّاس و عون و جعفرم
حالیا برگو مرا مدفن کجاست
مدفن قربانیان من کجاست
راست برگو، ای زمین! اندر کجا
دست عبّاسم شود از تن، جدا
در کجا بر جان من، آذر زنند
تیر بر حلق علیاصغر زنند
بس کن، ای «ذاکر»! مگو دیگر سخن
که زدی آتش به جان مرد و زن