- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۸۰۸
- شماره مطلب: ۴۵۶۷
-
چاپ
هرچه گویم
بعد چل روز و چهل منزل فراق
کاروان آمد به شور و اشتیاق
خاک این صحرا به محنت آشناست
نام این دشت بلا، کرببلاست
صبر، جانش بارها بر لب رسید
تا به دشت کربلا، زینب رسید
بانوی چلّهنشین درد و داغ
میگرفت از تربت یارش، سراغ
از وفا آورْد نیمهجان خویش
درددلها داشت با جانان خویش:
ای که هستی راحت جان، نور عین!
کی رود از یاد من، یادت؟ حسین!
کی رود از یاد؟ «یابن المصطفی»!
ارباً اربا اکبرت شد از جفا
کی رود از یاد؟ «یابن بوتراب»!
نالههای اصغرت از قحط آب
کی رود از یاد؟ «یابن فاطمه»!
ماه منشق شد کنار علقمه
کی رود از یاد؟ با صوتی حزین
بر کشیدی از جگر «هل من معین»
کی رود از یاد؟ با صدها خروش
بانگ هل من ناصرت آمد به گوش
کی رود از یاد؟ کز بالای زین
چون گلی پرپر فتادی بر زمین
کی رود از یاد؟ ای دلسوخته!
دیدههای سوی خیمه دوخته
کی رود از یاد؟ ای تشنهجگر!
سر جدا افتاد از تن، تن ز سر
کی رود از یاد؟ ای سرباخته!
سمّ مرکبهای پیکر تاخته
کی رود از یاد؟ ای عرشآستان!
رأس پاکت سر برآورْد از سنان
کی رود از یاد؟ ای تاج سرم!
مرکبت بیراکب آمد در حرم
کی رود از یاد؟ ای سلطان عشق!
خصم زد آتش به سروستان عشق
زین مصیبتهای بیحدّ و شمار
هرچه گویم، گفتهام یک از هزار
-
آرزوها
ای قلم! امشب به یاریّام شتاب
تا سرایم مدح شهبانو، «رباب»
آه! ای بانوی عشقآموخته!
حاصلت یک روز و یکجا سوخته!
-
خواب آب
خیمه زد، ابر بلا بر خیمهها
باز شد پای عطش در خیمهها
ای سپهر! افتد تو را انجم در آب!
کهکشانهایت شود یکسر خراب!
-
آن شب
آن شب که پدر به خانه، مهمان تو بود
تو جان پدر بودی و او جان تو بود
آن کس که تمام خلق مهمان ویاند
آن شب به سر سفرۀ احسان تو بود
هرچه گویم
بعد چل روز و چهل منزل فراق
کاروان آمد به شور و اشتیاق
خاک این صحرا به محنت آشناست
نام این دشت بلا، کرببلاست
صبر، جانش بارها بر لب رسید
تا به دشت کربلا، زینب رسید
بانوی چلّهنشین درد و داغ
میگرفت از تربت یارش، سراغ
از وفا آورْد نیمهجان خویش
درددلها داشت با جانان خویش:
ای که هستی راحت جان، نور عین!
کی رود از یاد من، یادت؟ حسین!
کی رود از یاد؟ «یابن المصطفی»!
ارباً اربا اکبرت شد از جفا
کی رود از یاد؟ «یابن بوتراب»!
نالههای اصغرت از قحط آب
کی رود از یاد؟ «یابن فاطمه»!
ماه منشق شد کنار علقمه
کی رود از یاد؟ با صوتی حزین
بر کشیدی از جگر «هل من معین»
کی رود از یاد؟ با صدها خروش
بانگ هل من ناصرت آمد به گوش
کی رود از یاد؟ کز بالای زین
چون گلی پرپر فتادی بر زمین
کی رود از یاد؟ ای دلسوخته!
دیدههای سوی خیمه دوخته
کی رود از یاد؟ ای تشنهجگر!
سر جدا افتاد از تن، تن ز سر
کی رود از یاد؟ ای سرباخته!
سمّ مرکبهای پیکر تاخته
کی رود از یاد؟ ای عرشآستان!
رأس پاکت سر برآورْد از سنان
کی رود از یاد؟ ای تاج سرم!
مرکبت بیراکب آمد در حرم
کی رود از یاد؟ ای سلطان عشق!
خصم زد آتش به سروستان عشق
زین مصیبتهای بیحدّ و شمار
هرچه گویم، گفتهام یک از هزار