- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۲۵۷۰
- شماره مطلب: ۴۵۲۱
-
چاپ
رنگ ارغوان
با دلی غمپرور و زار و ملول
شد به کوفه، عترت پاک رسول
یک طرف سرها همه رخشنده بود
نور بر اطراف خود بخشنده بود
زینب، آن سرمست جام عاشقی
وآن که زو برجاست، نام عاشقی
باید از او درس عشق آموختن
تا بیابی رمزهای سوختن
دید جانان را به نیزه، جلوهگر
چشم مست شه بر او دارد نظر
صوت قرآن از لب لعلش، بلند
وآن لبان لعل، پُر از نوشخند
گفت کای جانم، اسیر موی تو!
خوب شد، ای مه! که دیدم روی تو
ای هلال زینب! ای ماه تمام!
این سه شب، جانا! کجا بودت مقام؟
نرگس پُرخون خود را باز کن
با یتیمان، خویش را دمساز کن
نالهشان کرده دلم را ریشریش
یک نگاهی جانب طفلان خویش
هان! منم با سر به راهت، پایْکوب
ای هلال من! چرا کردی غروب؟
شد دلم از هجر روی تو، کباب
چون ببینم گیسویت از خون، خضاب؟
دور از انصاف است و شرط خواهری
خواهرت را گر که پُرخون ننگری
زد سرش بر چوبهی محمل چنان
که عذارش شد به رنگ ارغوان
وآن سیهمحمل به رنگ لاله شد
دور قرص ماه، پُر از هاله شد
-
عاشقی آموختیم
ای خدای عشق و ای سلطان جود!
از وجودت، عشق آمد در وجود
ای سلیمان عزیز دشت عشق!
وی سرت تابان ز شرق تشت عشق!
-
شهر یثرب
کاروان، روزیکه بر یثرب رسید
آفتاب انگار از مغرب دمید
ز آتشی کز طف به دل افروختند
یثرب و اهلش سراسر سوختند
-
کوی یار
هفت شهر عشق چون گردید طی
ناقهها را عاشقان کردند پی
یعنی از شام خراب، آن کاروان
آمد اندر نینوای عاشقان
-
ناز غزالان
پردهپوشان شد خرابه، جایشان
منزلی بیسقف شد، مأوایشان
شمع آن جمع پریشان، آه دل
آه دل بسته به سینه، راه دل
رنگ ارغوان
با دلی غمپرور و زار و ملول
شد به کوفه، عترت پاک رسول
یک طرف سرها همه رخشنده بود
نور بر اطراف خود بخشنده بود
زینب، آن سرمست جام عاشقی
وآن که زو برجاست، نام عاشقی
باید از او درس عشق آموختن
تا بیابی رمزهای سوختن
دید جانان را به نیزه، جلوهگر
چشم مست شه بر او دارد نظر
صوت قرآن از لب لعلش، بلند
وآن لبان لعل، پُر از نوشخند
گفت کای جانم، اسیر موی تو!
خوب شد، ای مه! که دیدم روی تو
ای هلال زینب! ای ماه تمام!
این سه شب، جانا! کجا بودت مقام؟
نرگس پُرخون خود را باز کن
با یتیمان، خویش را دمساز کن
نالهشان کرده دلم را ریشریش
یک نگاهی جانب طفلان خویش
هان! منم با سر به راهت، پایْکوب
ای هلال من! چرا کردی غروب؟
شد دلم از هجر روی تو، کباب
چون ببینم گیسویت از خون، خضاب؟
دور از انصاف است و شرط خواهری
خواهرت را گر که پُرخون ننگری
زد سرش بر چوبهی محمل چنان
که عذارش شد به رنگ ارغوان
وآن سیهمحمل به رنگ لاله شد
دور قرص ماه، پُر از هاله شد