مشخصات شعر

تنهایى و عطش امام حسین (ع)

شه ز تن‏ها مانْد تنها، نى ز جان

آیۀ «لاتَحسَبَنَّ» خوش بخوان

 

شه برون شد از حجاب پیچ‌پیچ

چون الف شد، او چه دارد؟ هیچ‌هیچ

 

بر سر جان، تاج «کرّمنا» نهد

او سر تن را کجا وزنى دهد؟

 

تیر و خنجر چون على، ریحان او

نرگس و نسرین، عدوى جان او

 

تشنۀ خون مى‏نیارامد ز آب

عاشق حق وآن‌ گهى داروى خواب؟

 

تشنۀ خونِ خود است، آن دوست‌جو

کى بیارامد روانش ز آب جو؟

 

گر نبودى تشنۀ جیحون خون

تشنه‌لب چون از فرات آمد برون؟

 

آن عطش را آب کى تاند  نشانْد؟

گرد تن را باد کى تاند فشانْد؟

 

پردۀ تن را بدرّد عشق دوست

مغز فربه سر برون آرد ز پوست

 

او نهال خشک‌لب خواهد همى

که ز خون خویش بر‌دارد نمى

 

حلق اصغر، فرق اکبر را نگر

تا بدانى سرّ «ما زاغَ البَصَر»

 

گر هزارش اکبر و اصغر بُوَد

پاره آن را حلق و این را سر بُوَد

 

او نخارد سر که خود از سر ‌‌گذشت

آن‌چنان کز اکبر و اصغر گذشت

 

دوست خواهد زآن‌که باقى ذات اوست

گر چه هر پاکیزه‌جان، مرآت اوست

 

تنهایى و عطش امام حسین (ع)

شه ز تن‏ها مانْد تنها، نى ز جان

آیۀ «لاتَحسَبَنَّ» خوش بخوان

 

شه برون شد از حجاب پیچ‌پیچ

چون الف شد، او چه دارد؟ هیچ‌هیچ

 

بر سر جان، تاج «کرّمنا» نهد

او سر تن را کجا وزنى دهد؟

 

تیر و خنجر چون على، ریحان او

نرگس و نسرین، عدوى جان او

 

تشنۀ خون مى‏نیارامد ز آب

عاشق حق وآن‌ گهى داروى خواب؟

 

تشنۀ خونِ خود است، آن دوست‌جو

کى بیارامد روانش ز آب جو؟

 

گر نبودى تشنۀ جیحون خون

تشنه‌لب چون از فرات آمد برون؟

 

آن عطش را آب کى تاند  نشانْد؟

گرد تن را باد کى تاند فشانْد؟

 

پردۀ تن را بدرّد عشق دوست

مغز فربه سر برون آرد ز پوست

 

او نهال خشک‌لب خواهد همى

که ز خون خویش بر‌دارد نمى

 

حلق اصغر، فرق اکبر را نگر

تا بدانى سرّ «ما زاغَ البَصَر»

 

گر هزارش اکبر و اصغر بُوَد

پاره آن را حلق و این را سر بُوَد

 

او نخارد سر که خود از سر ‌‌گذشت

آن‌چنان کز اکبر و اصغر گذشت

 

دوست خواهد زآن‌که باقى ذات اوست

گر چه هر پاکیزه‌جان، مرآت اوست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×