- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۶۸۵
- شماره مطلب: ۴۴۰۴
-
چاپ
قصیده مدح، منقبت و مصیبتِ خامس اصحاب کسـا (ع)
ای از وجود، علّتِ غائیِّ کاینات!
وی از وقار، باعثِ تمکینِ ممکنات!
در حلّ و عقدِ عالمِ امکان، که راست دست؟
ای آنکه نیست، غیرِ تو، حلاّلِ مشکلات
ذات تو، در صفات، منزّه بُوَد ز عیب
چون ذات حق که آمده، مسلوب از صفات
تو قائمی به ذاتِ خداوندِ بیزوال
ما قائمیم، جمله همه مر تو را به ذات
آید قَدَر به امر تو، ممنونِ مرحمت
گردد قضا، به حکم تو، مشمولِ التفات
در اوجِ همّتِ تو، سپهر است برقرار
در زیرِ منّتِ تو، زمین است با ثبات
جدّت به سروری است، به ما ختمُ الانبیا
بابت به مهتری است، به ما والیُ الوُلات
مقصودِ امتزاجی و منظورِ ازدواج
حق را از این عناصر و آبا و امّهات
لطف تو هست، مُردهی معدوم را وجود
قهر تو هست، زندهی جاوید را ممات
بر دفتر تو تا که شهادت، رقم زدند
دادند بر شفاعتشان، لاجَرَم، برات
تو در لب فرات و فراتت به لب، دریغ!
ما را ز سر، به حسرت آن بگذرد فرات
خشکیده لب، چگونه پسندیدهات؟ که بود
لعل تو، روحبخش و لبت، چشمهی حیات
خود مُحدِث زمین و زمانی، چه گویمت؟
رو داده در زمین، به زمانت، چه حادثات
خود موجبِ حیاتِ خلایق، به عالمی
در عالمت ز خلق، چسان قطع شد، حیات؟
خود کشتیِ نجاتِ جهانی، چه خوانم؟ اینْک
کس در جهان نداد، از آن ورطهات، نجات
جز راه حق، نبود تو را در نظر رهی
خصم از چه بست بر رُخَت، از کین، ره جهات؟
بفْروز و برفراز، قد و رخ، چو سرو و گل
بربند و برگشا، کمر و دست بر غُزات ،
تا ز انتقام، از دمِ شمشیرِ صفدری
کامِ حیاتشان، بچشد شربتِ وفات
شاها! کمینه «غافل»، اگر از رهِ طلب
بر حضرتِ تو آورَد اشعارِ پُرنکات،
عذرش پذیر، آنکه بُوَد، شعر و شاعری
موقوف بر حصولِ عنایاتِ وافیات
آن را که نیست، مُهر قبول تو در عمل
آید سیاهنامه، چون خامه از دوات
وآن را که هست، چشمِ خطاپوشِ تو، قبول
مُستَحسَن است، گر چه بُوَد، جمله تُرّهات
با یک جهان، خطا همه خواهیم، روز حشر
عفوِ غفور از تو، اَیا «شافعُ العُصات»!
-
قصیده طلوع هلال محرّم
در شامْگهم، از افقِ گنبدِ گردون
ترکی به نظر آمده با دشنهی پُرخون
سر بر زده از کتفِ فلک، سِلعهی ضحّاک
پُرسهمتر از تیغِ جهانگیرِ فریدون
-
قصیده مدح، منقبت و مصیبتِ سیّد الشّهدا (ع)
بنایی را که نبْوَد، عشق در بنیادِ بنیانش
مباش اندر پیِ آبادیاش، بگذار ویرانش
به مصری گر نباشد عاشقی، همچون زلیخایی
سزای یوسفِ آن مصر، نبْوَد غیر زندانش
-
قصیده ولادت، مدح و منقبتِ امام حسین (ع)
دل، بسوز از آتش و از دیده بر رخ، ریز آب
تا بجوشد آبت از آتش، ز گل گیری، گلاب
دل تو را کمتر چرا باشد ز کانون عجوز؟
کآن به خاک، آتش نهان دارد، چو گنج اندر خراب
تا تنور سینه نفْروزد، خمیرت هست خام
مرد چون شد خام، از خامی بیفتد در عذاب
قصیده مدح، منقبت و مصیبتِ خامس اصحاب کسـا (ع)
ای از وجود، علّتِ غائیِّ کاینات!
وی از وقار، باعثِ تمکینِ ممکنات!
در حلّ و عقدِ عالمِ امکان، که راست دست؟
ای آنکه نیست، غیرِ تو، حلاّلِ مشکلات
ذات تو، در صفات، منزّه بُوَد ز عیب
چون ذات حق که آمده، مسلوب از صفات
تو قائمی به ذاتِ خداوندِ بیزوال
ما قائمیم، جمله همه مر تو را به ذات
آید قَدَر به امر تو، ممنونِ مرحمت
گردد قضا، به حکم تو، مشمولِ التفات
در اوجِ همّتِ تو، سپهر است برقرار
در زیرِ منّتِ تو، زمین است با ثبات
جدّت به سروری است، به ما ختمُ الانبیا
بابت به مهتری است، به ما والیُ الوُلات
مقصودِ امتزاجی و منظورِ ازدواج
حق را از این عناصر و آبا و امّهات
لطف تو هست، مُردهی معدوم را وجود
قهر تو هست، زندهی جاوید را ممات
بر دفتر تو تا که شهادت، رقم زدند
دادند بر شفاعتشان، لاجَرَم، برات
تو در لب فرات و فراتت به لب، دریغ!
ما را ز سر، به حسرت آن بگذرد فرات
خشکیده لب، چگونه پسندیدهات؟ که بود
لعل تو، روحبخش و لبت، چشمهی حیات
خود مُحدِث زمین و زمانی، چه گویمت؟
رو داده در زمین، به زمانت، چه حادثات
خود موجبِ حیاتِ خلایق، به عالمی
در عالمت ز خلق، چسان قطع شد، حیات؟
خود کشتیِ نجاتِ جهانی، چه خوانم؟ اینْک
کس در جهان نداد، از آن ورطهات، نجات
جز راه حق، نبود تو را در نظر رهی
خصم از چه بست بر رُخَت، از کین، ره جهات؟
بفْروز و برفراز، قد و رخ، چو سرو و گل
بربند و برگشا، کمر و دست بر غُزات ،
تا ز انتقام، از دمِ شمشیرِ صفدری
کامِ حیاتشان، بچشد شربتِ وفات
شاها! کمینه «غافل»، اگر از رهِ طلب
بر حضرتِ تو آورَد اشعارِ پُرنکات،
عذرش پذیر، آنکه بُوَد، شعر و شاعری
موقوف بر حصولِ عنایاتِ وافیات
آن را که نیست، مُهر قبول تو در عمل
آید سیاهنامه، چون خامه از دوات
وآن را که هست، چشمِ خطاپوشِ تو، قبول
مُستَحسَن است، گر چه بُوَد، جمله تُرّهات
با یک جهان، خطا همه خواهیم، روز حشر
عفوِ غفور از تو، اَیا «شافعُ العُصات»!