- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۶۹۵
- شماره مطلب: ۴۳۹۳
-
چاپ
ترکیببند عاشورایی
چون روان از کعبه سوی کوفه شد سلطان ناس
کعبه در بر کرد از اندوه او، نیلیلباس
متّفق گشتند از بهر هلاکش با یزید
آسمان کجنهاد و روزگار دوناساس
آسمان تا کشتزار عمر او را بدْرَود
ساخت هنگام محرّم از هلال ماه ، داس
مکر روبهطینتانش دست افکند، ای دریغ!
آنکه شیر چرخ را بودی ز شمیرش، هراس
سوختند از آتش کین، خیمهی شاهی که داشت
بارگاه رفعتش را جبرییل از دور، پاس
گشت خاکسترنشین، رأس منیرش در تنور
آنکه خورشید از ضمیرش نور میکرد اقتباس
گشت پامال ستور آن تن که بودی آسمان
در بر چرخ جلالش، کمتر از موری به طاس
گر به ترتیب عزا زین غم فلک بگْریستی
گیتی اندر بحر خون میکرد، غسل ارتماس
آنکه دریا بودیاش در آستین، یاللعجب!
چون کنم باور که بهر آب میکرد التماس؟
خواست بیرون از جهان با کهنهپیراهن رود
تا تو در پیراهن وحدت نبینی اندراس
با یزیدش ننگ آمد تا کند بیعت، بلی
تابع نسناس کی خواهد شدن سلطان ناس؟
من نگویم، ای فلک! ز اندازه، افزون گریه کن
حلقهی چشمی شو و در این عزا، خون گریه کن
-
طلوع آفتاب و نعت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
سپیدهدم که ز تأثیر مهر نورانی
سپهر گشت چو گاو سپید پیشانی
قلوب تیره قبطیّ شام شد روشن
چو کرد خور، ید و بیضای چور عمرانی
فرار کرد شب از پیش روشنایی روز
چنان که اهرمن از قاریان قرآنی
-
ترکیببند عاشورایی
روان به جانب اصغر، چو تیر حرمله شد
زمانه گفت زمین را که وقت زلزله شد
نمود زمزمهای بلبلی به یاد گلی
که از شنیدنش، آفاق پُر ز غلغله شد
چنان به سلسله شد بسته، عابد بیمار
که خون روانه ز چشم هزار سلسله شد
-
ترکیببند عاشورایی
به نینوا چو سفر کرد، پادشاه حجاز
زمانه گشت چو نی با نوای غم، دمساز
چو عشق خوان بلاچید، زد صدای نخست
حسین آمد و بنْشست و دست کرد دراز
-
ترکیببند عاشورایی
قیامت آمد و نامش، مه محرّم شد
چگونه خون نکنم گریه کاوّل غم شد؟
فلک از آهن بیداد، ساخت شمشیری
که قاطع شرف دودمان آدم شد
ترکیببند عاشورایی
چون روان از کعبه سوی کوفه شد سلطان ناس
کعبه در بر کرد از اندوه او، نیلیلباس
متّفق گشتند از بهر هلاکش با یزید
آسمان کجنهاد و روزگار دوناساس
آسمان تا کشتزار عمر او را بدْرَود
ساخت هنگام محرّم از هلال ماه ، داس
مکر روبهطینتانش دست افکند، ای دریغ!
آنکه شیر چرخ را بودی ز شمیرش، هراس
سوختند از آتش کین، خیمهی شاهی که داشت
بارگاه رفعتش را جبرییل از دور، پاس
گشت خاکسترنشین، رأس منیرش در تنور
آنکه خورشید از ضمیرش نور میکرد اقتباس
گشت پامال ستور آن تن که بودی آسمان
در بر چرخ جلالش، کمتر از موری به طاس
گر به ترتیب عزا زین غم فلک بگْریستی
گیتی اندر بحر خون میکرد، غسل ارتماس
آنکه دریا بودیاش در آستین، یاللعجب!
چون کنم باور که بهر آب میکرد التماس؟
خواست بیرون از جهان با کهنهپیراهن رود
تا تو در پیراهن وحدت نبینی اندراس
با یزیدش ننگ آمد تا کند بیعت، بلی
تابع نسناس کی خواهد شدن سلطان ناس؟
من نگویم، ای فلک! ز اندازه، افزون گریه کن
حلقهی چشمی شو و در این عزا، خون گریه کن