- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۲۶۲
- شماره مطلب: ۴۳۹۲
-
چاپ
ظهر عاشورا
سر حسین، چو در مجلس شراب رسید
فغان اهل حریمش به آفتاب رسید
هنوز خاک عزا، باد میکند بر سر
از آن خزان که به گلگشت بوتراب رسید
بر آر سر ز نجف، ای شه ولایت! و بین
چها بر آل تو، در کوفهی خراب رسید
زهی تصوّر باطل که شمر، سبط نبی
بکشت و بود گمانش که بر ثواب رسید
ز شرم آن لب عطشان، چنان فرو به زمین
فرات رفت که بار دگر به آب رسید
کتابخانهی دین رسول شد پامال
چو سوی کرببلا، شمر بیکتاب رسید
چنان علامت محشر به ظهر عاشورا
پدید شد که به یک نیزه، آفتاب رسید
به دهر شورش روز حساب شد بر پا
ز بس به آل علی، ظلم بیحساب رسید
کمان شد از غم اصغر، قد چو سرو حسین
چو تیر حرمله بر حلق آن جناب رسید
ز هجر گندم خال لب علیاکبر
خروش سنگ بر این هفت آسیاب رسید
-
طلوع آفتاب و نعت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
سپیدهدم که ز تأثیر مهر نورانی
سپهر گشت چو گاو سپید پیشانی
قلوب تیره قبطیّ شام شد روشن
چو کرد خور، ید و بیضای چور عمرانی
فرار کرد شب از پیش روشنایی روز
چنان که اهرمن از قاریان قرآنی
-
ترکیببند عاشورایی
روان به جانب اصغر، چو تیر حرمله شد
زمانه گفت زمین را که وقت زلزله شد
نمود زمزمهای بلبلی به یاد گلی
که از شنیدنش، آفاق پُر ز غلغله شد
چنان به سلسله شد بسته، عابد بیمار
که خون روانه ز چشم هزار سلسله شد
-
ترکیببند عاشورایی
به نینوا چو سفر کرد، پادشاه حجاز
زمانه گشت چو نی با نوای غم، دمساز
چو عشق خوان بلاچید، زد صدای نخست
حسین آمد و بنْشست و دست کرد دراز
-
ترکیببند عاشورایی
قیامت آمد و نامش، مه محرّم شد
چگونه خون نکنم گریه کاوّل غم شد؟
فلک از آهن بیداد، ساخت شمشیری
که قاطع شرف دودمان آدم شد
ظهر عاشورا
سر حسین، چو در مجلس شراب رسید
فغان اهل حریمش به آفتاب رسید
هنوز خاک عزا، باد میکند بر سر
از آن خزان که به گلگشت بوتراب رسید
بر آر سر ز نجف، ای شه ولایت! و بین
چها بر آل تو، در کوفهی خراب رسید
زهی تصوّر باطل که شمر، سبط نبی
بکشت و بود گمانش که بر ثواب رسید
ز شرم آن لب عطشان، چنان فرو به زمین
فرات رفت که بار دگر به آب رسید
کتابخانهی دین رسول شد پامال
چو سوی کرببلا، شمر بیکتاب رسید
چنان علامت محشر به ظهر عاشورا
پدید شد که به یک نیزه، آفتاب رسید
به دهر شورش روز حساب شد بر پا
ز بس به آل علی، ظلم بیحساب رسید
کمان شد از غم اصغر، قد چو سرو حسین
چو تیر حرمله بر حلق آن جناب رسید
ز هجر گندم خال لب علیاکبر
خروش سنگ بر این هفت آسیاب رسید