- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۷۴۱
- شماره مطلب: ۴۳۲۸
-
چاپ
ستاره زخم
شاهی که جان سپُرد و به سر، افسرش نبود
جز خاک گرم کرببلا، بسترش نبود
لبتشنه جان سپُرد، میان دو نهر آب
گویا که آب، مَهریۀ مادرش نبود
در حال احتضار به هر سو نظر نمود
غیر از سنان و شمر، کسی بر سرش نبود
بر سینهاش که داشت، فزون از ستاره، زخم
زخمی چو زخمِ داغِ علی اکبرش نبود
از بس رسیده بود به جسمش، سنان و تیر
جای درست، در همۀ پیکرش نبود
پوشیده بود بر تن خود، کهنه پیرهن
آن جامه بعد کشته شدن، در برش نبود
احساس بین که او به غمستان کربلا
غیر از غم سکینه، غم دیگرش نبود
شمر لعین بُرید سرش را ز تن، مگر
خوف از خدا و شرم ز پیغمبرش نبود؟
آه از دمی! که زینب کبری ز کربلا
میرفت شام و کوفه و دل در برش نبود
ستاره زخم
شاهی که جان سپُرد و به سر، افسرش نبود
جز خاک گرم کرببلا، بسترش نبود
لبتشنه جان سپُرد، میان دو نهر آب
گویا که آب، مَهریۀ مادرش نبود
در حال احتضار به هر سو نظر نمود
غیر از سنان و شمر، کسی بر سرش نبود
بر سینهاش که داشت، فزون از ستاره، زخم
زخمی چو زخمِ داغِ علی اکبرش نبود
از بس رسیده بود به جسمش، سنان و تیر
جای درست، در همۀ پیکرش نبود
پوشیده بود بر تن خود، کهنه پیرهن
آن جامه بعد کشته شدن، در برش نبود
احساس بین که او به غمستان کربلا
غیر از غم سکینه، غم دیگرش نبود
شمر لعین بُرید سرش را ز تن، مگر
خوف از خدا و شرم ز پیغمبرش نبود؟
آه از دمی! که زینب کبری ز کربلا
میرفت شام و کوفه و دل در برش نبود