- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۰۲۰
- شماره مطلب: ۴۲۵۰
-
چاپ
شب پرپرگشتن
ندانم از چه امشب، بلبل افغان دگر دارد
مگر از حالِ پرپر گشتنِ گلها، خبر دارد؟
ندانم از چه امشب نغمهی مرغان صحرایی
به قلب عاشقان، بیش از همه شبها، اثر دارد
دلم در سینه امشب میتپد، یا رب! نمیدانم
که این چرخ ستمگستر، چها در زیر سر دارد
گمانم از برای واژگون افکندن گردون
سر غوغا، فلک با زادهی «خیر البشر» دارد
نمیدانم حسین امشب، چه بیند صبح فردا را
که هر دم شوقِ پیدا گشتنِ وقت سحر دارد
گهی با خالق خود میکند راز و نیاز، امشب
گهی خواهد برِ یاران ز رازی، پرده بردارد
ز نیش خنجر خود میکَند، خار بیابان را
دل خونین ز پای کودکانِ دربهدر دارد
چو میبیند اباالفضل و علیّ اکبر خود را
به حسرت بر جمال و قامتِ هر یک نظر دارد
چو بیند قاسم ناشاد را از دل کشد آهی
چو بیند یاوران را بهر آنان، چشم تر دارد
نمیدانم چرا امشب نمیخوابد علی اصغر
مگر فردا از این دشت بلا، عزم سفر دارد؟
نمیدانم چه میخواهد شود زیراکه آهسته
سخنهای فزون با زینب خونینجگر دارد
خبر دارد که فردا از جفای کوفی و شامی
نه عبّاس و نه قاسم، نه علی اکبر، نه سر دارد
خبر دارد که فردا عترتش را نیست سالاری
به جز زینب که داغ شش برادر، دو پسر دارد
خبر دارد ز سوز تشنگی، فردا چه خواهد شد
خبر از عابدین و خیمهگاه شعلهور دارد
اگر «محفوظ» گوید یا نگوید راز خود با او
حسین بن علی از حاجت و رازش، خبر دارد
شب پرپرگشتن
ندانم از چه امشب، بلبل افغان دگر دارد
مگر از حالِ پرپر گشتنِ گلها، خبر دارد؟
ندانم از چه امشب نغمهی مرغان صحرایی
به قلب عاشقان، بیش از همه شبها، اثر دارد
دلم در سینه امشب میتپد، یا رب! نمیدانم
که این چرخ ستمگستر، چها در زیر سر دارد
گمانم از برای واژگون افکندن گردون
سر غوغا، فلک با زادهی «خیر البشر» دارد
نمیدانم حسین امشب، چه بیند صبح فردا را
که هر دم شوقِ پیدا گشتنِ وقت سحر دارد
گهی با خالق خود میکند راز و نیاز، امشب
گهی خواهد برِ یاران ز رازی، پرده بردارد
ز نیش خنجر خود میکَند، خار بیابان را
دل خونین ز پای کودکانِ دربهدر دارد
چو میبیند اباالفضل و علیّ اکبر خود را
به حسرت بر جمال و قامتِ هر یک نظر دارد
چو بیند قاسم ناشاد را از دل کشد آهی
چو بیند یاوران را بهر آنان، چشم تر دارد
نمیدانم چرا امشب نمیخوابد علی اصغر
مگر فردا از این دشت بلا، عزم سفر دارد؟
نمیدانم چه میخواهد شود زیراکه آهسته
سخنهای فزون با زینب خونینجگر دارد
خبر دارد که فردا از جفای کوفی و شامی
نه عبّاس و نه قاسم، نه علی اکبر، نه سر دارد
خبر دارد که فردا عترتش را نیست سالاری
به جز زینب که داغ شش برادر، دو پسر دارد
خبر دارد ز سوز تشنگی، فردا چه خواهد شد
خبر از عابدین و خیمهگاه شعلهور دارد
اگر «محفوظ» گوید یا نگوید راز خود با او
حسین بن علی از حاجت و رازش، خبر دارد