- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۲۳۵۶
- شماره مطلب: ۴۲۴۷
-
چاپ
بزم ضیافت
گفت ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتْوان نهاد پای به خلوتسرای ما
تا دست و رو نشُست به خون مینیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست، جلوهگه روبه و گراز
شیرافکن است، بادیهی ابتلای ما
همراز بزم ما نبُوَد طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان، آشنای ما
برگردد آن که با هوسِ کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی، گدای ما
ما را هوای سلطنتِ مُلک دیگر است
کاین عرصه نیست، درخورِ فرّ همای ما
یزدانِ «ذوالجلال» به خلوتسرای قُدس
آراسته است، بزم ضیافت برای ما
برگشت هر که طاقت تیر و سِنان نداشت
چون شاه تشنه، کار به شمر و سَنان نداشت
-
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
-
آهوان حرم
چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد
صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد
قوم یهود از پی تأیید کیش خویش
سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد
-
میر کاروان
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
-
یا ایّها العزیز!
اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز
زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف
آورده با ترانهی «یا ایُّها العزیز!»
بزم ضیافت
گفت ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتْوان نهاد پای به خلوتسرای ما
تا دست و رو نشُست به خون مینیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست، جلوهگه روبه و گراز
شیرافکن است، بادیهی ابتلای ما
همراز بزم ما نبُوَد طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان، آشنای ما
برگردد آن که با هوسِ کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی، گدای ما
ما را هوای سلطنتِ مُلک دیگر است
کاین عرصه نیست، درخورِ فرّ همای ما
یزدانِ «ذوالجلال» به خلوتسرای قُدس
آراسته است، بزم ضیافت برای ما
برگشت هر که طاقت تیر و سِنان نداشت
چون شاه تشنه، کار به شمر و سَنان نداشت