- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۹۸۴
- شماره مطلب: ۴۲۳۳
-
چاپ
میر لشگر
ای نازنین برادرِ با جان برابرم!
افتادهای به خون ز چه؟ ای میر لشگرم!
برخیز بهر یاریام، ای آن که بودهای
در هر بلیّه یارم و در هر ورطه یاورم!
با آن شجاعتی که تو را بود، بینمت
افتادهای به خاک، ولی نیست باورم
قد راست کن که گر علمت آمده نگون
بهرت ز آهِ دل، علمِ دیگر آورم
رو در حرم نمیکنی، ای مهلقا! چرا؟
بیمهری از که دیدهای؟ ای ماهپیکرم!
از اشک دیده، مشک نمایم پُر آب، خیز
آور ز انتظار برون، چشم دخترم
یک جا ز داغ مرگ تو، یک جا ز بیم خصم
دیگر کجا به خواب رَود چشم خواهرم؟
دردا! که آخر از ستم خصم دون شکست
پشتم ز مرگ تو، کمر از داغ اکبرم
با این دو داغ، شاد از آنم که نگْذرد
افزون ز ساعتی که بُرند از قفا، سرم
جسم تو پارهپاره و دور است خیمهگاه
ای پارهپاره تن! تن پاکت کجا برم؟
تیری که جا گرفته، چو مژگان به چشم تو
جاری نمود، خونِ دل از دیدهی ترم
«جودی»! بجاست ار که بگویی ز سیل اشک
توفان نوح میرود از دیدهی ترم
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
میر لشگر
ای نازنین برادرِ با جان برابرم!
افتادهای به خون ز چه؟ ای میر لشگرم!
برخیز بهر یاریام، ای آن که بودهای
در هر بلیّه یارم و در هر ورطه یاورم!
با آن شجاعتی که تو را بود، بینمت
افتادهای به خاک، ولی نیست باورم
قد راست کن که گر علمت آمده نگون
بهرت ز آهِ دل، علمِ دیگر آورم
رو در حرم نمیکنی، ای مهلقا! چرا؟
بیمهری از که دیدهای؟ ای ماهپیکرم!
از اشک دیده، مشک نمایم پُر آب، خیز
آور ز انتظار برون، چشم دخترم
یک جا ز داغ مرگ تو، یک جا ز بیم خصم
دیگر کجا به خواب رَود چشم خواهرم؟
دردا! که آخر از ستم خصم دون شکست
پشتم ز مرگ تو، کمر از داغ اکبرم
با این دو داغ، شاد از آنم که نگْذرد
افزون ز ساعتی که بُرند از قفا، سرم
جسم تو پارهپاره و دور است خیمهگاه
ای پارهپاره تن! تن پاکت کجا برم؟
تیری که جا گرفته، چو مژگان به چشم تو
جاری نمود، خونِ دل از دیدهی ترم
«جودی»! بجاست ار که بگویی ز سیل اشک
توفان نوح میرود از دیدهی ترم