- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۷۹۴
- شماره مطلب: ۴۱۰۸
-
چاپ
گیسوی موج
چون ره نیافتند، شهیدان به سوی آب
زد دست بر سر از غم ایشان، سبوی آب
میکرد بهر تشنهلبان، نوحه در فرات
شد گریه از حباب، گره در گلوی آب
تا نوبهارِ باغِ شرف مانْد تشنهلب
نیسان حرام کرد به خود گفتوگوی آب
جز لعل او که بود به پیش فرات، خشک
خشکی ندیده، غنچه به نزدیکِ جوی آب
آن گوهری که زینت از او یافت گوشِ عرش
بیبهره ساختش فلک از رنگ و بوی آب
آن سروری که چشمهی کوثر، فدای اوست
فرسود پای حسرتش از جستوجوی آب
شد بسته راهِ دجلهی قسمت ز هر طرف
تا حشر مانْد در دل او، آرزوی آب
بگْشود موج، گیسوی خود در مصیبتش
بیاختیار گشت، خراشیده روی آب
چون گریه دست داد از این غم به وحش و طیر
همچشمی غزالِ حرم کرد، مرغِ دیر
گیسوی موج
چون ره نیافتند، شهیدان به سوی آب
زد دست بر سر از غم ایشان، سبوی آب
میکرد بهر تشنهلبان، نوحه در فرات
شد گریه از حباب، گره در گلوی آب
تا نوبهارِ باغِ شرف مانْد تشنهلب
نیسان حرام کرد به خود گفتوگوی آب
جز لعل او که بود به پیش فرات، خشک
خشکی ندیده، غنچه به نزدیکِ جوی آب
آن گوهری که زینت از او یافت گوشِ عرش
بیبهره ساختش فلک از رنگ و بوی آب
آن سروری که چشمهی کوثر، فدای اوست
فرسود پای حسرتش از جستوجوی آب
شد بسته راهِ دجلهی قسمت ز هر طرف
تا حشر مانْد در دل او، آرزوی آب
بگْشود موج، گیسوی خود در مصیبتش
بیاختیار گشت، خراشیده روی آب
چون گریه دست داد از این غم به وحش و طیر
همچشمی غزالِ حرم کرد، مرغِ دیر