مشخصات شعر

کوچۀ بی‌عاطفه

خنده بر پاره‌گریبانی‌مان می‌کردند

 خنده بر بی‌سر و سامانی‌مان می‌کردند

 

پشت دروازۀ ساعات معطل بودیم

خوب آمادۀ مهمانی‌مان می‌کردند

 

از سر کوچۀ بی‌عاطفه تا ویرانه

سنگ را راهی پیشانی‌مان می‌کردند

 

هرچه ما آیه و قرآن و دعا می‌خواندیم

بیشتر شک به مسلمانی‌مان می‌کردند

 

شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را

وارد بزم طرب‌خوانی‌مان می‌کردند

 

بدترین خاطره آن بود که در آن مدت

مردم روم نگهبانی‌مان می‌کردند

 

هیچ جا امن‌تر از نیزۀ عباس نبود

تا نظر بر دل حیرانی‌مان می‌کردند

کوچۀ بی‌عاطفه

خنده بر پاره‌گریبانی‌مان می‌کردند

 خنده بر بی‌سر و سامانی‌مان می‌کردند

 

پشت دروازۀ ساعات معطل بودیم

خوب آمادۀ مهمانی‌مان می‌کردند

 

از سر کوچۀ بی‌عاطفه تا ویرانه

سنگ را راهی پیشانی‌مان می‌کردند

 

هرچه ما آیه و قرآن و دعا می‌خواندیم

بیشتر شک به مسلمانی‌مان می‌کردند

 

شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را

وارد بزم طرب‌خوانی‌مان می‌کردند

 

بدترین خاطره آن بود که در آن مدت

مردم روم نگهبانی‌مان می‌کردند

 

هیچ جا امن‌تر از نیزۀ عباس نبود

تا نظر بر دل حیرانی‌مان می‌کردند

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×