- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۲۸۹
- شماره مطلب: ۴۰۴۷
-
چاپ
در پرتو عشق
عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد
آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد
پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش
بر دلش کرد آن چنان که شمع با پروانه کرد
همچو شیری شد جدا، از جبهۀ ظلم و ستم
رو به سوی آشنا و پشت بر بیگانه کرد
گفت: ای فرماندۀ نیروی حق در کربلا!
ای که زهرا گیسوان مُشکبویت شانه کرد!
بهر جانبازیّ تو لبریز از روز ازل
از شراب عشق تو، ساقی، مرا پیمانه کرد
حر، سر راه تو را بگْرفت، ای سلطان دین!
توبه اکنون، خسروا! از فعل بیشرمانه کرد
شاه دین گفتا: تو آزادی، چنان که مادرت
نام نامیّ تو را حر، ای یل فرزانه! کرد
سوی میدان شد روان با اذن آن سالار عشق
خویشتن را زنده از آن عشقِ جاویدانه کرد
ای «رضایی»! دعوی آزادمردی میسزد
آن که همچون حر، به عالم، همّت مردانه کرد
-
ناگهان خزان
«عابس»؛ آن شیری که میلرزد ز بیمش، دشمنش
در هزیمت، دشمن از آن بازوی مردافکنش
آن چنان سرمست و شیدا شد ز عشق شاه دین
کز سر خود، خُود را افکنْد و از تن، جوشنش
-
عشق و پیری
عشق را بنْگر که در پیری، چسان غوغا کند
پیرمردی را چگونه واله و شیدا کند
«مسلم بن عوسجه» گفتا به شاه دین، حسین
اذن جنگم ده که عشق تو، مرا رسوا کند
-
شیرین نبرد
شد غلام شه ز عشق شاه، مست
ساغر و پیمانه را در هم شکست
گشت از خود، بیخود آن شوریدهحال
پشت پا زد بر جهان و هر چه هست
در پرتو عشق
عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد
آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد
پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش
بر دلش کرد آن چنان که شمع با پروانه کرد
همچو شیری شد جدا، از جبهۀ ظلم و ستم
رو به سوی آشنا و پشت بر بیگانه کرد
گفت: ای فرماندۀ نیروی حق در کربلا!
ای که زهرا گیسوان مُشکبویت شانه کرد!
بهر جانبازیّ تو لبریز از روز ازل
از شراب عشق تو، ساقی، مرا پیمانه کرد
حر، سر راه تو را بگْرفت، ای سلطان دین!
توبه اکنون، خسروا! از فعل بیشرمانه کرد
شاه دین گفتا: تو آزادی، چنان که مادرت
نام نامیّ تو را حر، ای یل فرزانه! کرد
سوی میدان شد روان با اذن آن سالار عشق
خویشتن را زنده از آن عشقِ جاویدانه کرد
ای «رضایی»! دعوی آزادمردی میسزد
آن که همچون حر، به عالم، همّت مردانه کرد