- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۲۸۹۷۷
- شماره مطلب: ۴۰۰۸
-
چاپ
ماه و مشتری
گر سر کنم، مصیبتی از شاه کربلا
ترسم شرر به عرش زند، آه کربلا
لرزد زمین ز کثرت اندوه اهلبیت
سوزد فلک ز نالۀ جانکاه کربلا
ای بس شبان تیره که بالید بر فلک
خاک از فروغ مشتری و ماه کربلا
گر یوسفی فتاد به کنعان، درون چاه
صد یوسف است، گمشده در چاه کربلا
ای ساربان! به کعبۀ مقصود، محملم
گر میبَری، بران شتر از راه کربلا
وی رهنمای قافله! این کاروان بکش
تا پایۀ سریر شهنشاه کربلا
شاید که من به کام دل خود، مشام جان
تر سازم از شمیم سحرگاه کربلا
ای کعبۀ معظّمه! فرق است از زمین
تا آسمان، ز جاه تو تا جاه کربلا
آه از دمی! که آتش بیداد شعله زد
بر آسمان ز خیمه و خرگاه کربلا
گوشِ کلیمِ طورِ ولا از درختِ عشق
بشنید بانگ «اِنّی اَنَا اللهِ» کربلا
پرتو فکنْد مهرِ تجلّی ز شرق عشق
موسای عقل خیره شد، از نور برق عشق
ماه و مشتری
گر سر کنم، مصیبتی از شاه کربلا
ترسم شرر به عرش زند، آه کربلا
لرزد زمین ز کثرت اندوه اهلبیت
سوزد فلک ز نالۀ جانکاه کربلا
ای بس شبان تیره که بالید بر فلک
خاک از فروغ مشتری و ماه کربلا
گر یوسفی فتاد به کنعان، درون چاه
صد یوسف است، گمشده در چاه کربلا
ای ساربان! به کعبۀ مقصود، محملم
گر میبَری، بران شتر از راه کربلا
وی رهنمای قافله! این کاروان بکش
تا پایۀ سریر شهنشاه کربلا
شاید که من به کام دل خود، مشام جان
تر سازم از شمیم سحرگاه کربلا
ای کعبۀ معظّمه! فرق است از زمین
تا آسمان، ز جاه تو تا جاه کربلا
آه از دمی! که آتش بیداد شعله زد
بر آسمان ز خیمه و خرگاه کربلا
گوشِ کلیمِ طورِ ولا از درختِ عشق
بشنید بانگ «اِنّی اَنَا اللهِ» کربلا
پرتو فکنْد مهرِ تجلّی ز شرق عشق
موسای عقل خیره شد، از نور برق عشق